دوست دارم در کنار تو برم به اعماق خیالم
به آن نقطه که تو اتاقم مشغول گوش کردن به یه آهنگ بودم که یهو یاد چشمای خوشگلت افتادم وقتی ک منو نگاه میکردی و گفتی دوستت دارم این جمله قشنگ ترین جمله ی تکراری هر روز من بود اما چیشد؟ چیشد که دیگه ازت نشنیدم دیگه از توی چشمات نخوندم همیشه از خودم میپرسم چطور تونستی تنهام بزاری چرا رفتی؟ من فقط میخاستم چشمات مال من باشه مگه چیز زیادی خواستم؟
بخدا که اگه روزی آلزایمر بگیرم بیای تو چشمام نگاه کنیو بخندی شاید بیاد نیارمت اما دوباره عاشقت میشم اما تو آن شب رفتی ستاره گم شده من و من ماندمو خیالم.
من هنوزم شبا به یاد چشمای تو میخابم!
وقتی ناراحتم فقط به وقتایی فکر میکنم که ساعت ها باهم پیاده دور شهرو قدم میزدیم زیر بارون شیر کاکائو میخوردیم و با کوچیک ترین چیزا خوشحال بودیم. اره این خود تویی که منو به اعماق خیالم اوردی سرتاسر خیال من نقاشیا رو کاشیاش سبز میشنو ناز میکنن مستا شبا تو کوچه هاش هوای آواز میکنن.
هیچوقت از اعماق خیال خود قافل نشید درون اعماق خیال شما چیز های باورنکردنی وجود دارد که هیچ جوره نمی توانید آن را را باور کنید.
تولید محتوا: آژانس طراحی بلوگراف