اینروزها بیشتر به این موضوع فکر میکنم که زندگی کوتاهتر از آن است که با ترس و خجالت، فرصت لذت بردن از انجام کارهایی که دوستشان داریم را از خودمان صلب کنیم.
خودمانیم، اعتراف میکنم که در پختن کیک و شیرینی از بیاستعدادترینها هستم. بماند که یک سینی ۱۲ تایی تلفات هم داشتیم اما برای من با توجه به توضیح بالا، به هر حال یک سینی تلفات قابلقبول بود و خب به نظرم پختن و فروختن کوکی سریعتر و قابلاجراتر از خوردنیهای دیگر بود. پس ادامه دادم.
مدتها بود که این کار را با جزییات در ذهنم انجام داده بودم. برایم دور از ذهن و کمی خندهدار بود. خودم را روبروی یک مرکز خرید پر رفتوآمد پشت یک میز که رویش کوکیهای بستهبندیشده چیده شده بود تصور میکردم با یک بنر از پوسترهای جشن آذر و یک بلندگو در دستم که داشتم از مردم دعوت میکردم. حتی دیالوگها را هم بارها در ذهنم مرور کرده بودم. اما خب به لطف دوستان و آشنایان کار به مرکز خرید و بلندگو نکشید و در عرض یک روز و نیم ۱۶۲ کوکی فروخته شد. بگذریم که بیشتر دلم میخواست کار به مرکز خرید و بلندگو بکشد!
در آخر به قول آقای پیتر سینگر در کتاب دیگردوستی مؤثر، باید بر خیری که شخصاً میتوانیم برسانیم تمرکز کنیم، نه بر مسائلی که باقی میمانند یا حلشان دست ما نیست.
فقط سعی کنیم بیشترین خیر ممکن را برسانیم!
نوشته شده توسط: سمانه بهبودی (داوطلب یاران عشق البرز)