امروز ۱۴ آبان ۱۴۰۳ است و نزدیک به سه شب است که خوابم نمیبرد. می تواند چند دلیل داشته باشد:
خلاصه که خیلی سخت است که بخواهی زندگی جدیدی را آغاز کنی که آدم هایی که بهشان عادت کرده بودی دیگر در آن قرار ندارند زیرا با بودنشان انگار به تو قرص خواب آور خورانده بودند یا سرم "خیالت راحت باشد، ما همیشه کنارت هستیم" تزریق کرده بودند و تو نمی فهمیدی که بودنشان بزرگترین اشتباه بوده.
حال که باید میرفتند انگار که تمام آن داروها را از تو گرفته اند و تو تنها باید آینده خودت را بسازی به گونه ای که دیگر خودت روی پای خودت هستی و خودت باید درمان تمام دردها باشی. ترسناک است بله خیلی هم ترسناک است.
اما از اینکه یک حسی درونت می گوید که تو از پسش برمی آیی هیجان زده می شوی و دلت می خواهد خیلی سریع صبح شود و تو دل به دریا بزنی و شروع به اکتشاف کنی.
گاهی اوقات فکر میکنی تغییر بد است. بد نیست، تغییر فقط درد دارد. درد زیاد. اما تو از پسش برمی آیی و شاید چند شب دیگر نتوانی بخوابی اما خودت قهرمان زندگی خودت خواهی شد و خیلی راحت خوابت خواهد برد.
شاید فقط چند شب دیگر...و تو به جایی که میخواهی می رسی.