دوست دارم برگردم به ۱۶ سالگی
زمانی که سودای میلیاردر شدن داشتم و پول تو جیبی بابا تا آخر ماه زیاد میآمد.
زمانی که دعا میکردیم معلم زنگ آخر نیاید و ۲۰ نفری بتوانیم به دنبال یک توپ کهنه ۶۴ سانتیمتری بدویم.
زمانی که صبحهای پارک دلچسبتر بود و هر ورق کتاب خواندنیتر.
زمانی که نتها بهتر بود و فیلمها دیدنیتر.
زمانی که با ترس قبل از بیدار شدن بابا میخوابیدم، تا با تشر نگوید "بگیر بخواب پسر جان"
زمانی که همهچی با چند لیوان چای و چند ساعت صحبت حل میشد.
دوست دارم برگردم به کنج خاک خوردهی همان سالها.
پ.ن: در جواب دوستی که پرسید دلت برای چه چیزی تنگ شده است!