زئوس؛ خدای خدایان
زئوس؛ خدای خدایان
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

نیامدنت برایم رفتن نداشت!

مهدی نیامد. هرچند منتظر بود تا جمله قبل را بنویسم و بعدش زنگ بزند. گفت که تا ده دقیقه دیگر می‌آید. بهش گفتم بی‌خیال چای شود. حس کردم دیگر فایده ندارد. شاید هم صرفن خواستم عوضی بازی در بیاورم. یکجورهایی ضد حال باشم که برای اولین روز زیر قولش زده. شاید هم به دلایلی بوده که خودم هنوز نمی‌دانم چرا که به قول خودم سر صبحی قوه تفکرم نمی‌آید.

بگذریم. مهدی آمد و چهار کلمه‌ای در صبح ساکت و نیمه گرم پارک نوشتیم.

...

داستان آمدن و نیامدن چیست؟

دیشب در یک تصمیم تکراری و یهویی قول و قرار گذاشتیم که برای یک ماه آینده، هرروز صبح ساعت 6:30 جای زمین بازی پارک ملت باشیم. با زمین بازی چه خواهیم کرد؟ هیچی، بهش اجازه می‌دهیم به بودنش ادامه دهد و در کنارش ده دقیقه حرکات کششی می‌رویم. اما اصل داستان از بعد از کششی‌ها شروع می‌شود. بعدش قول و قرار نوشتن است. درواقع این قراردادی برای صبح بیدار شدن و حرکات کششی رفتن نیست؛ برای نوشتن است. ولی با خودمان گفتیم بگذار یک تیر و چند نشان بزنیم.

خلاصه که قرارداد نوشتیم و عهد کردیم برای یک چیز هم که شده، در 30 روز آینده استمرار به خرج بدهیم. در پایان، شاید باز هم موفق نشویم و در انجام همین کار ساده سستی کنیم اما ما باور داریم که باید در استمرار داشتن، استمرار داشت! تنها راه موفقیت همین است.

شروع نوشتنیادداشت روزانهاستمرارموفقیت
اینجانب زئوس هستم؛ خدای خدایان؛ رفیقِ شفیق اوریلیوس اعظم. پیش می‌آید که مرا یاسین هم خطاب کنند. و البته در مواقع رسمی، باقریان. به‌هرحال عتش‌ام نوشتن است و اینجا هم قبرستان نوشته‌های ناپخته‌ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید