انسان شالوده ای از خواسته و توقع است.هر بار در آیینه به خودم می نگرم،از خودم می پرسم که چه چیز را در پیش دارم.
حال و هوایی که در آن سیر می کنم،بیشتر پیرامون چرایی می گردد.شاید خیلی ها این تعبیر مرا دوست نداشته باشند اما می نویسم.دهه بیست به سان سگی است که تازه متوجه شده حس بویایی قوی ای دارد.دهه بیست،پر از شور و شوق است برای کشف چیزهایی که رنگ و بوی زیستن،مستقل بودن و آزادی را می دهند.که صد البته هر کدام از این واژه ها در جهان بینی و نگرش هر انسانی،بعد معنایی خاصی به خود می گیرد.حداقل خرسندم که می گویم چرا.
توقع چیز سمی ای است.همیشه سعی کرده ام آن را از خودم جدا کنم.از دیگران توقعی نکنم اما من که پیامبر نیستم.گریبان مرا هم می گیرد.خیلی وقت ها انقدر سعی در ندید گرفتن توقعاتم کرده ام که نیمه شب در حالی که سَرم از نگاه کردن به مانیتور درد می آمده است ،به خودم گفتم:دیوانه ای!دارند از تو سوءاستفاده می کنند و تو نمی فهمی.و آماده بودم که زمین و زمان را به هم بدوزم اما خوشبختانه ساعت از دوازده شب که بگذرد،گوشی ام را به گوشه ای پرت می کنم و سعی می کنم پیام مسببان این وضعیت را در آن زمان پاسخ ندهم.روز بعدش با کمک منطق اقلیدسی که در چندی از ژن هایم موجود است،پاسخی درخور می دهم که هم منطقی داشته باشد و هم اعصاب خردی شب قبلش را هم به مسببانش یاد آوری کرده باشم.سوالی که پیش می آید این است که مرز توقع باید چه باشد و از چه کسانی چگونه توقعاتی می توان داشت؟مثل خیلی از موضوعات، این موضوع هم باید متعادل باشد.نه بیش توقعی و نه کم توقعی.بلکه توقع درست با توجه به جایگاه آدم ها در زندگی هر کس.اما سوال اینجاست که آیا فرد مقابل، خود باخبر از جایگاهی که برایش در نظر گرفته ای هست یا خیر.که آیا باید جایگاهش را در زندگی ات بگویی یا خیر.جایگاه همسرت،دوستت،مادرت و پدرت.تفاوت ها دارد و اینکه از هریک باید چه توقعی داشت و چه مرز هایی را باید رعایت کرد،سرم را به درد می آورد.بدتر آنکه کسی را درجایگاهی والا قرار دهی و نداند چه توقعاتی را باید برطرف کند.بیگانه باشد با جایگاهش یا حتی نداند که معنی جایگاهش چیست.نمی توانی یادش بدهی.من معلم نیستم.مسئول یاد آوری هم نیستم.سرم درد می آید!
توقع یا توهم!پایم را کمی فراتر بگذارم.در جامعه ای زیست می کنیم که خوبی ها کم کم کمرنگ می شوند.با گذر زمان،خوبی ها، رنگ و بوی وظیفه به خود می گیرند تا جایی که از خوبی های داوطلبانه ات که حال تبدیل به وظیفه ات شده،ایراد می گیرند.ما کم حافظه هستیم.مثال را در بعد اجتماعی بیان می کنم تا لمسش راحت تر باشد.همه ما حداقل یکبار به خرده هایی که به اهورا نیازی(فعال حوزه تکنولوژی)و مطلب نات کوینش گرفتند،برخورده ایم.جالب است که اگر اهورا نیازی این موضوع را پوشش نمی داد،چیزی از او کم نمی شد اما به هرحال مطلبی ساخت که بر عکس خیلی از مطالبی که می گفت و به حقیقت می پیوست(کوروش کمپانی و امثالهم)،به حقیقت نپیوست.اما نکته ای که وجود دارد دیدگاه مردم است:کسی نیست به کامنت نویسان زیر آن پست بگوید که اگر نات کوین لیست شده است،تو چیزی را از دست نداده ای و ضرر نکرده ای.اگر می خواهی حال برو و استخراج کن!گرچه که الان همستر، بازی جدیدی را راه انداخته است.{نظر من را بخواهید،نات کوین را لیست کردند تا جا برای چنین ارز هایی تبلیغ شود.تقاضای بیشتری برای همستر وجود دارد و این یعنی تبلیغ اولیه که همان نات کوین باشد،به خوبی صورت گرفته.هرچند که احتمال لیست شدن همین کوین های همستر را هم بعید می دانم.اینکه همه چیز انقدر روتین و شفاف بخواهد پیش برود و مسیر مستقیمی را پیش ببرد،با ذات اقتصاد جور در نمی آید!}.به هرحال چیزی که نقطه بحث ماست در اینجا اقتصاد نیست.بلکه توقعی است که مردم از او دارند حال انکه او هیچ تعهدی ندارد.هرکس از او ضرری دید می تواند او را دنبال نکند و پی کارش برود بدون آنکه هیچ غرامتی پرداخت کند.
به موضوع اصلی برگردیم.این که ذات انسان است که همه چیز را فراموش کند و بعد از مدتی لطف ها را به وظیفه تبدیل کند بر همگان ثابت شده اما برایم جای سوال است که چرا این چنین است؟چرا کسی که مسئولیتی می پذیرد،کسی از او تشکر نمی کند؟چرا زبان هایمان را برای تشکر و قدردانی از کسی که برایمان زحمتی بی منت می کشد،حرکت نمی دهیم؟یاد استاد ژنتیکمان افتادم.ایشان هرموقع هرچیزی را می پسندید به زبان می آورد.تشکر می کرد و یا حتی اگر چیزی مکدرش می کرد به صراحت آن را بیان می کرد.شاید این ها سوالاتی بی جواب باشند و شاید اصلا بخاطر همین است که انسان،انسان است و اگر غیر از این بود دلیلی بر ادامه راه یا شاید خیلی وقت ها خروج از اصل راه نداشتیم.
این گونه نوشته هایم در ویرگول کم بازدید است اما مهم نیست.همه چیز در عشق و متون عاشقانه خلاصه نمی شود.گاهی باید اندیشید.اصلا باید اندیشید که چرا باید دوست داشت.اصلا چرا میل برخی ها به دوست داشته شدن و میل برخی دیگر به دوست داشتن است؟چه می شود که اکثر این ادم ها با افرادی که ضدشان هستند می آمیزند.شاید برای کاهش آن شور و اشتیاق است.همه چیز در این دنیا خاکستری است حتی عشق.تو نه آنقدر برتری که بی قید و شرط دوست داشته شوی و نه آنقدر پست که بی قید و شرط دوست بداری.پس در این دنیای خاکستری که حرفی برای گفتن ندارد،تو سمت سفیدِ این پالت خاکستری باش.خاکستری سفید به خاکستری سیاه شرف دارد.انسان بمان.انسان بزی و انسان بمیر پارسای جوان.