یوسف
یوسف
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

رزِ آبی

دلم نمیخواد با هرچیز یاد خاطره های قبلم بیفتم. این سنگ، این در، این تخت، این لباس ها، این رزهای پژمرده.

تصویر چشماش تو ذهنم.

انعکاس افکارم تووی چشم هاش.

همه چیز دست بهَم داده تا نتونم فراموشش کنم.

شدم اون مغروقی که بین موج های وحشیِ خاطراتش داره بلعیده میشه و هیچ دستی به سمتش نمیاد، اون کسی که تو تالاب خاطرات هرچی بیشتر تلاش میکنه واسه بیرون اومدن، بیشتر فرو میره.

شاید بین این همه وحشت و بین این همه سردرگمی، والِ فراموشی بتونه پیدام کنه‌.

قورتم بده،

نجاتم بده.


گل نگاهی بهش در حالی که فکر میکرد انداخت:

- شاید باید غرق شی تا حقیقت ها رو بفهمی.

+ غرقِ حقیقت ها؟

- غرق خاطرات.

+ من خاطره ای ندارم، حافظه ی من فقط توهماتِ به وقوع پیوستن یه خیالِ شیرین رو نگه داشته، اونقدری که هیچی از حقیقت توش نمونه.

- خاطره داری... همه این توهم ها مربوط به زمانیه که فکر میکردی قراره تا ابد باهم باشین... همون موقعی که منو اولین بار دیدی،یادته؟

+ یادم ننداز که چقد آدمِ خیال پردازی ام.

- آدما به خیال هاشون زنده ان.. حداقل برای مدت کمی... و دوباره خیال جدید.

+ تو که آدم نیستی، از کجا میدونی؟

- من علت خیلی از خیال های توعم.

+ پس بهم بگو چرا فرار میکنم؟

- دوست نداری قبول کنی همشون خیال بوده. اولین باری که منو دیدی خیال کردی قراره بشم نور ایندت. گذاشتیم جلو چشمات.. بهم میرسیدی هروز.. خیال هاتو میگفتی بهم.

+ اولش، آره،

اما بعدا توهم از شنیدن اون خیال های خام پژمردی.

- من پژمردم چون تو حقیقت رو فهمیدی، آتیش حقیقت درونت خشکم کرد.

+ توو دنیای گل ها کی میگه حقیقت چیه؟ شاید خیالِ من حقیقت بود و حقیقتم خیالی بیشتر نبود؛ شاید برای پژمردنت عجله کردی.

- ببین حتی الان هم داری خیال جدید میکنی.

+ من که بهت گفتم فرار میکنم، من از علت فرار میکنم، من از فکر کردن فرار میکنم، من از جاهای تاریک، من از دور شدن، من از دوست داشته نشدن فرار میکنم.

- اما مثل این که اینبار به تهش رسیدی.


پنجره باز شد، باد زد به گل.

گل بین کلمات خودش، از بین رفت و پر پر شد.


اینبار تالاب خاطرات فرو بردش به اعماق حقیقت ها.

اینبار،

بیشتر از دفعه های قبلی غرق شد، مثل این که اینبار والی نبود.

پوچی مطلق از فهمیدن تمامی حقیقت ها، ریخت تموم اون چاله هایی که با خیال پر شده بود.

آدم به این راحتی ها نمیریزه،

اما اگه بریزه،

اگه بریزه ،آوار میشه به روی تموم اون آرزو ها، خیال ها.

شاید بادی که اومد، برگ های گل‌و نریخت.

شاید آدم بین کلماتش ریخت.

شاید آدم، ریخت.

حقیقتفرارتالاب خاطراتمنو دیدیخیال
هیچ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید