Happiness
Happiness
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

مخاطب جان خیالی

و من همچنان بی وقفه بر لب همان پنجره می نشینم...

گویی شغل من است چشم دوختن به همان کوچه...

همان کوچه ای که سال ها پیش گذر ناگهانی ات افتاد بر آن و چه خوش یمن بود این گذر که گویی عمرم را مدیون این کوچه ام که عشق را به من آموخت...

هر روز و هر شب خیره ام بر این کوچه که خدا کند مثل آن بار گذرت بیفتد بر لب این پنجره راس همان ساعت...

روز ها تمام کوچه را بو می کشم چون تو زمانی از آن گذر کردی...

می ترسم آن قدر کوچه را ببویم تا بویت از کوچه برود...

می ترسم آن قدر پا جای رد پایت بگذارم که ردپایت محو شود...

می ترسم آنقدر در کوچه ای که در آن نفس کشیدی نفس بکشم تا هوا تمام شود...

هوایت تمام شود از کوچه نه از سرم...

و کوچه مدت هاست از حجم نبودنت یخ کرده...

از حجم نبودن تویی که آمدی عاشق کنی و بروی...

#مخاطب_موجود_نمیباشد!

#خودم_نوشت

کوچهتنهاییدلنوشته
http://thisishappiness.blogfa.com/profile
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید