

بغل گرفت و رها کرد و گرم بوسیدش
به خنده گفت نترسی، دوباره میآیم
خودم به فکر خودم نیستم ولی این بار
به شوق دیدن تو جان خویش میپایم
میان تق تق و دود و عبور موشکها
بغل گرفت گلش را دوباره بوئیدش
گرفت اشک ز چشمان خوشگلش با ناز
لبش شکفته شد و عاشقانه بوسیدش
فرنچ خیس شد از اشک و بیصدا بارید
نخواست تا که ببینید عزیزش اشکش را
نشست دختر و او خیره سوی اسنپ بود
و تا رسید به پیچی نبست چشمش را
چقدر در صف دژبان به جنگ لعنت کرد
سپرد گوشی و عکسی فقط برایش ماند
گذاشت بار دگر عکس را روی قلبش
که رفت دختر و در سر ولی هوایش ماند
حدود ساعت سه، نیمهشب، پدافندش
امان برید ز جنگندههای اسرائیل
اگرچه خسته و کمخواب و مضطرب هم بود
برای ثانیهای هم نشد اتک تعطیل
در آن خروش گلوله، در آن هیاهو باز
به فکر خواب لطیف و رهای یارش بود
درست بود نبرد است و جای دلبر نیست
به خویش گفت ولی کاش او کنارش بود
گلوله پشت گلوله ولی صدا پیچید
نشست بمب و پدافند کنده شد از جا
به روی خاک جوانی فتاده، خونین بود
غبار بود و رد دود و خون ناپیدا
نفس گرفته ز دود و تپیده در خون تن
گذاشت دست به عکسی که توی جیبش بود
به خنده توی دلش گفت "دوستت دارم!"
همین وداع حیات از تن غریبش بود ....
۱۴۰۴.۴.۳
اصفهان. سجاد
برای سربازان وظیفهی وطنم💔