سجاد حاجیان
سجاد حاجیان
خواندن ۳ دقیقه·۲ روز پیش

تاریخ دنیا

"خوش آمدی، خسته نباشی" اول راه است
راهی که امشب با تو تا پایان غم دارم
یک عمر دنبال همین بودم که خوش باشم
تنها تو را ای آرزوی سبز کم دارم

سنگینی کیف تو را بر شانه می‌گیرم
آرام این کت را درآور خانه‌ام گرم است
هر روز روز کشف تو، کشف حضور توست
روزی که تو در آن نباشی سرد و بی‌رحم است

با هر قدم که میزنی در خانه‌ام اینجا
گل می‌دهد از ذوق گرمای بهار تو
وه من چه خوشبختم که هستی در کنار من
وه من چه خوشبختم که هستم در کنار تو

از چهره‌ات جاری است قیر خستگی گویا
از صبح تا حالا که می‌آیی سر کاری
از بغض خفته در صدای نرم تو پیداست
حرفی برای گفتن از رنج و محن داری

می‌گیرمت مانند آهو در بغل حالا
آرام با من قصه‌ی این بغض را وا کن
بس کن دگر با خنده‌ات کتمان رنجت را
راهی برای گریه‌ای پیوسته پیدا کن

می‌فهممت می‌دانم از نامردی دنیا
از ترس تو از رد شدن از این خیابان‌ها
می‌فهممت بس طعنه و بس زخم‌ها خوردی
تنها برای لذت این شبه‌ انسان‌ها

گفتی که بیماران جنسی در مسیر تو
هم سد راهت گشته و لمس تنت کردند
تنها برای موی بازت در خیابان‌ها
شالی دروغین را غلاف گردنت کردند

گفتی برای کار پیدا کردنت حتی
باید که از زیبایی تن مایه می‌کردی
تنها برای جنسیت باید که در هر جا
کمتر توقع از حقوق پایه می‌کردی

می‌بوسمت آرام و می‌بویم تو را بسیار
بر سینه‌ام میخوانم این ابروی زیبا را
گیسوی تو امروز شرح کل تاریخ است
می‌بافم و می‌بوسم این تاریخ دنیا را

بر سینه‌ام اشک تو را حس کردم و دیدی
حس می‌کنی تر می‌شود گیسوی تو آرام
شرمنده‌ام دنیای ما جای قشنگی نیست
شرمنده‌ام از این همیشه تا ابد ناکام

آدم دلش می‌خواهد این را که عزیزش را
در لابلای بال قو خندان نگه دارد
آدم دلش می‌خواهد از عشقش نبندد چشم
این روزگار گرگ اگر یک بار بگذارد

ای کاش می‌شد درد را تقسیم می‌کردیم
من جای تو این درد را بر شانه می‌بردم
هر جا که شادی بود لب‌های تو می‌خندید
هر جا که غمگین بود تنها غصه می‌خوردم

حالا که خیس از چشم تو شد سینه‌ام آرام
این ماه رو را می‌برم از سینه بالا‌تر
می‌بینمت با چشم‌ تر، با خنده‌ای از شوق
هر بار طعمت می‌شود قدری معماتر

اشک از هوای گونه‌ات می‌روبم و با چای
می‌آیم استقبال غرغرهای شیرینت
در چشم‌های تو تمام شهر می‌رقصند
شادند در لبخند تو غم‌های غمگینت

هر روز گویا روز‌های انتخابات است
من انتخابت می‌کند هر روز و هر باری
من مالک تو نیستم من عاشقت هستم
نه عاشق دیرینه یا احساس تکراری

می‌فهممت حتی اگر دنیا نفهمیدت
حتی اگر تو با خودت هم ماجرا داری
می‌فهممت هر بار حتی وقت جنگیدن
با من و یا با هر که داری قصه و کاری

می‌دانم این کشور تو را اصلا نمی‌فهمد
آن گونه که هستی نمی‌خواهد تو را بیند
تو آدمی با زور در قالب نمی‌گنجی
حتی اگر قالب ز آراء خدا چیند

هر بار این‌جا می‌رسم دارم دو راهی را
رفتن و یا ماندن تمام راه‌های ماست
در هر دو صورت آسمان آنقدر آبی نیست
ما تشنه‌ی آبی که مشکی منتهای ماست

چایی‌ات افتاد از دهن اما سخن باقی است
درددلت بسیار و اما وقتمان تنگ است
می‌گیرمت بار دگر با گریه در آغوش
در خانه‌ی امنی که گویا بین یک جنگ است ....


۰۳.۹.۱

سجاد



عشقزنزندگیآزادیشعر
به شعر علاقه دارم، فعلا همین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید