ویرگول
ورودثبت نام
°یک عدد زهرا •
°یک عدد زهرا •
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

این روزها:

این روز ها برای فرار از خودم،از تو،از چیزی هیچوقت بینمان شکل نگرفت اما در رویاهایم همیشه در اوج خودش بود؛راهیِ یک راه طولانی شدم.

در مقصدی همیشگی به سمت شخصی رفتم که میگویند گره گشاس و الحق که گره گشاییست تمام معنا.دقیقا فردای همان روز تو هم سراغ آن شخص را از این و آن گرفته بودی.من هم گمان را بر این گذاشتم که آنقدر از تو گفتم و از تو گله کردم که آن شخص تورا فرا خوانده...همین هم باعث شده بود تو دلتنگ آن شخص شوی.

راه را که بازگشتم،راهی طولانی تر مقابلم قرار گرفت."راه آنقدر کار کن که شب ها بیهوش شوی و یادت برود به او فکر کنی" اما حالا هم که دارم کار می کنم،موضوع اول و آخرش تویی...این هم از بن بست!

من تلاش خودم را می کنم که این راه را بدون تو بروم،تلاش می کنم تورا کناری بگذارم و بگذارم جفتمان زندگی کنیم...

از اول هم باید همینکار را می کردم،عادت به نبودنت،عادت به زندگی کردن بدون تو!

اما حالا هم دیر نیست...

خوش آمدی راه جدید!

خوش آمدی زندگی بدون او!

زهرا قاسمی زادهعشقزندگیدلنوشتهداستان
دانشجوی انیمیشن علاقه مند به نوشتن :) اینستاگرام وتلگرام @zahra_ghasemyzadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید