روی صورتت دست میکشم،چال گونه ات را لمس میکنم.کمی نزدیک صورتت میشوم.
وقتی میخواهم ببوسمت حس میکنم صورتت بیش از اندازه کوچک است، با این حال صفحه ی گوشی را به لب هایم نزدیک می کنم و میبوسمت.
صورتت را خیس کرده ام.معذرت خواهی میکنم و با گوشه ی آستینم،اشکی که روی صورتت ریخته را پاک میکنم.
-دلم برات تنگ شده؛خیلی تنگ!
به حدی که هرکسی رو که توی خیابون میبینم که یه ذره شبیهته،نگاهش می کنم تا شاید یادم بره نیستی!
انقدری دلم تنگ شده که به خودم میام میبینم انقدر به صدات گوش دادم که خوابم برده!
انقدری دلم برات تنگ شده که عکسامون رو میارم روی صورتت زوم می کنم.به حدی که بتونم اون خال کمرنگ روی دماغت رو ببینم.
تورو بغل میکنم؛در واقع تو رو که نه عکست رو،یا درست تر گوشیمو،تموم خاطراتمونو مرور می کنم و تا قبل اینکه متوجه بشم از دلتنگی گریم گرفته یا از یادآوری همه چیز خجالت زده و خوشحالم، اشک و لبخندم همزمان ظاهر میشن!
کاش حالت خوب باشه،همین برام کافیه.شبت بخیر آقاهه :)
گوشی ام را بغل می کنم.سفت میچسبمش.تنها چیزهایی که از تو دارم در همین گوشی است:)
خیلی،خیلی دلی :)