نمیدانم ار کجا باید شروع کنم، از کدام مسیر باید بروم،چگونه باید دوستش داشته باشم که او متوجه شود و خودم آسیب نبینم!
نمیدانم چگونه حال بدم را پنهان کنم چون از اینکه اطرافیانم به خاطر من نگران شوند متنفرم!
نمیدانم چگونه میل و اشتیاق خواستن و دیدنش را درونم سرکوب کنم که بفهمم چه کسی هستم!
نمیدانم اصلا می توانم برای چیزی یا کسی مفید باشم یا نه!تنها چیزی که می دانم این است که حالم بد است و کسی نباید متوجه اش شود.
نمیدانم چرا در این موقعیت قرار گرفتم به خاطر ناله و نفرین کسی که خودش به من آسیب زده بود؟همه گفتند خدا جای حق نشسته پس چرا اینقدر درمانده شدم؟چه از نظر روحی چه از نظر جسمی!
نمیدانم چگونه می توانم دلتنگ کسی باشم که هیچوقت نداشتمش.
این روز ها تنها یک چیز میدانم،آن هم این است که هیچ چیز نمیدانم.میدانم میخواهم این غبار را از روی روح و جسمم پاک کنم ولی نمی شود.
کسی می داند من باید چه کنم؟راه حلتان برای دلتنگی،بیماری،پنهان کاری،تنهایی،خودخوری و هزار جور کوفت و زهرمار دیگر چیست؟!