
نویسنده سحر احمدی 88
نوشته شده در تاریخ ۱۴۰۴ آبان 1
نشسته ، تکیه به صندلی ، چشم بست . و به صدای ضبط مستطیل قدیمی که پخش میشد ، گوش داد. و همزمان گیتارش رو در بین دو دستش گذاشته بود و انگشتاش آماده نواختن روی تار ها بودند. فقط تمرکز به صدا و انگشتاش روی تار اما افسوس تو رو خواستن نفس عمیق و درازی کشید و نفسش رو حبس کرد و دستش رو مشت کرد و کوبید پایین تار ها که با تورو خواستن یکنواخت و هماهنگ شد نفسش رو رها کرد و همزمان با بیرون آمدن نفسش اشکاش هم اومدن پایین روی صورت کوره اش دیگه دیره و همزمان همه انگشتاش رو روی همه تارها کشید از بالا به پایین آهنگ تمام شده و این ذهنش بود درگیر این جمله آهنگ بود و بار ها تکرارش کرده بود اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره