ویرگول
ورودثبت نام
زینب صدیقی
زینب صدیقی
زینب صدیقی
زینب صدیقی
خواندن ۱ دقیقه·۲۴ روز پیش

من همون بچه ی دیروزم...

به خودم که اومدم دیدم چقدر زود گذشت نفهمیدم کی انقدر پیر شده بودن مامانو بابامو میگم.غرق در زندگی و خوشی خودمون غافل از عمر رفته ی عزیزانم.وای که چقدر دلم تنگ شده براشون یه ماهه ندیدمشون فقط از پشت تلفن صداشونو شنیدم. این چند وقته به هر بهانه ای بهشون زنگ زدم تا دلتنکیمو درمون کنم.وقتی دستاشونو تودستم می گیرم دلم قرص میشه،وجودم پر از عشق و مهربونی آخ چقدر مهربونن وکم توقع.کم توقع که چه عرض کنم اصلا یادم نمیاد از بچه هاشون تاحالا توقعی داشتن.

شونه های بابامو دوست داشتم ودارم وقتی روی شونه هاش میذاشت منو انگار دنیا زیر پاهام بود. بغل مامانم دوست داشتمو دارم چون تنها جای امنه دنیا .

اهی از همه هیاهوی دنیا به بغل مامانمو شونه های بابام پناه میبرم چون تموم دنیا رو تو خودشون خلاصه کردن.

خیلی بهشون بدهکارم..!

clarin.com
clarin.com

یه جایی خوندم که مادران برای صحبت کردن به افراد دیگر نیاز دارند.به خوشحالی او اهمیت دهید. kidmam.ir

منم سعی میکنم همیشه پای حرفاش بشینم بزارم هر چی میخواد بگه حتی بعضی وقتا بعد کلی حرف زدن میگه مادر خیلی حرف زدم مگه تو زندگی نداری که هیچی نمیگی،جدیدا یاد گرفته زنگ میزنه از بابام گله وشکایت کنه که فلان چیز,می خواستم نخریده واز این حرفامیدونم ته دلش چیزی نیست بهونشه که زنگ بزنه . کاش می دونست که آهنگ صداش خوده آ رامشه. بوسیدن دست پدر ،میتواند حس خوبی به پدر القاکند.shabdiz.ir

بیاین یه قولی به هم بدیم اینکه بیشتر هواشونو داشته باشیم ..

دنیاپدرمادردلتنگیبچگی
۱
۱
زینب صدیقی
زینب صدیقی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید