ویرگول
ورودثبت نام
زینب نظری
زینب نظریگرافیست جامعه شناس!
زینب نظری
زینب نظری
خواندن ۲ دقیقه·۱۳ ساعت پیش

قصه‌ی پنجره‌ی باز اتاق من

صدای آهنگ پسر مبل ساز اول کوچه همیشه به راه است، بیشتر به سبک پاپ علاقه مند است.
"غم تقدیر هم قطار درد ما شده
دریا شبیه بغض ما شده..."
آرون افشار، رضا بهرام و این ها گوش می‌دهد. خدا را شکر که طرفدار رپ مَپ و این آهنگ های عجیب و غریب نیست.
آن اول ها از دوز بالای بی ملاحظگی شان خیلی عصبانی میشدم اما الان دیگر عادت کرده ام، گاهی وقت ها فراموش میکنم که یک موسیقی دارد توی متن زندگی ام پلی می شود!
روز ها که تمام می‌شود. شب ها پسرک همسایه رو به رویی گیتار تمرین می کند، گاهی وقت ها هم شاگرد دارد. کسی به صدای دومی معترض نیست، مخصوصا وقتی باران می بارد؛ او هم گیتار در دست می‌گیرد و چند قطعه می‌نوازد‌. این سری باید از پنجره داد بزنم: تِرَک های شادمهر را بزن!
"میون آتیش بازی چشمای تو‌وووو قدم زدم
شاید که باورت بشه معنی عشقو بلدم"
من به این صدا ها عادت کرده ام، انقدر عادت کرده ام که دیگر آنها را نمی‌شنوم. شبیه آدم هایی که کنار دریا زندگی می‌کنند و دیگر صدای موج ها را نمی شنوند.
اما چیز های دیگر را هم دوست دارم؛ صدای بچه مدرسه‌ای هایی که ظهر ها تعطیل و از این کوچه رد می شوند.
حرف های جالبی هم می‌زنند و البته خیلی هم بی ادب هستند، فحش هایی بلدند که ایرج میرزا جلویشان لنگ بیاندازد! جدیدا چند فحش امروزی از آنها یادگرفته ام.
دختر بچه هایی که زیر دیوار ما خاله بازی و عروسک بازی می‌کنند هم خیلی دوست دارم، یکی‌شان عاشق تیمور شده بود و می‌خواست او را به زور به خانه ببرد تا با اون بازی کند، اما مادرش موافقت نکرد و معتقد بود تیمور هزار جور درد و مرض دارد و دختر با چشمان گریان راهی خانه شد.
تیمور گربه محله ما است، البته نمی‌دانم چرا اسمش را تیمور گذاشته‌اند چون یک خانم محترم با چند سر توله است. البته توله هایش همیشه می‌میرند و او هم همیشه افسردگی بعد از زایمان و داغ مرگ فرزند دارد.
توی این کوچه از همه می‌گذرم جز پیرمرد هایی که دقیقا زیر پنجره اتاق من سیگار می‌کشند!
باید بگویم یک تابلو نصب کنند که سیگار کشیدن در زیر دیوار ساختمان ما اکیدا ممنوع!
خلاصه که پنجره این اتاق را خیلی دوست دارم، تابستان ها صدای قورباغه و بوی نیزار از تالاب نزدیک خانه به گوشم مي‌رسد.
پنجره گاهی بسته است، البته عایق صدا و سرما نیست، به آشپزخانه طبقه اول راه دارد، اگر غذایی بسوزد خودم اول از هم خبردار می‌شوم. گاهی فکر می‌کنم داستان این پنجره از آدم ها بیشتر است.

موسیقی متنپنجرهشادمهر عقیلیهمسایهروزمرگی
۷
۹
زینب نظری
زینب نظری
گرافیست جامعه شناس!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید