ذهن عجیب من توی هر زمانی داره پردازش میکنه
نه برای فرمان دادن برای انجام کار
برای کنکاش توی گذشته
کنکاش برای پیدا کردن معنای افراد
این ذهن عجیب لحظه ای آرام نمی گیرد
در بیداری در خواب
خواب؟؟؟
هشت سال شده است که متوجه شدم ام شب ها نمی خوابم
سالهاست چشم هایم را می بندم و زندگی میکنم
شاید برای همین خسته ام ؛ بریده ام
به هر کس این واقعیت را می گویم باور نمیکند
باور نمیکند که خواب هایم در همه شب ها آینده ام را مو به مو نشان می دهد
دوست صمیمی ام میخندد وقتی میگویم میدانم جمله بعدیت چیست
من مدام در حال دیدن و تجربه کردنم
سالهاست که اینگونه ام در بیداری در حال کنکاش در زندگی گذشته ام
و در زمان خواب پیدا کردن آینده ام
سالهاست که در دو جهان دارم زندگی میکنم
ذهن عجیب من سالهاست استراحت نکرده و مدام در جستجوی معناست
کتاب خواندن
پنج تا صلوات
شمردن گوسفند ها
موسیقی گوش کردن
هیچ کدام دوای درد من نیست
این ذهن عجیب درد من نیست
درد من آینده ای است که ذهنم هیچ زمان به سمتش نمیرود
هر شب با او به هر جا که بخواهم می روم و زندگی اینده ام را روی دفتر سرنوشت مینویسم
اما تا اسم جان جهانم می آید راهش را کج می کند
ذهن عجیب من خیلی عجیب است