سلام از گرمترین روز تابستون
امروز حالم خوبه.هیجان دارم .
با اینکه صبح خواب موندم و نیم ساعت دیر رسیدم سرکار ولی حرصی نشدم .
یعنی خیلی یهویی از خواب پریدم و دیدم ساعت 8 و 11 دقیقه س. میتونست این اتفاق برای من ساعت 10 بیفته مثلا. لذا خداروشکر کردم و با نیم ساعت تاخیر رسیدم شرکت.
برای من که بعد از مدتها کارمند شدم و تازه وارد هفته ی سوم کاریم شدم خیلی هم چیز عجیبی نیست.
الان بیدار شدن صبح ها برام راحتتره تا خستگی عصرها.
یعنی وقتی خونه میرسم رسما دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم.انرژیم صفر میشه و بشدت خسته م .
چند روزه اول و پیاده برگشتم خونه ، بعد دیدم نیمه جانی هم که برام مونده تو همون پیاده روی ساعت 5 از دست میدم، لذا تا پایان گرمای ناجوانمردانه پیاده روی مسیر برگشت کنسله.
دیروز ساعت 6 خوابیدم تا 9 ، خیلی خوب بود بیدار که شدم حسابی سرحال بودم و کلی به کارای خونه رسیدم .
یه کم امیدوار شدم که نههه زندگی کارمندی میتونه اونقدرا هم عذاب اور نباشه.
خلاصه امیددارم که تو دوهفته ی آینده رو روال بیفتم و بتونم به امورات جاری زندگیم هم رسیدگی کنم.
قول یه مهمونی دادم به برو بچه ها ، باید اون و راه بندازم.
خورده کاریای خونه رو تموم کنم . چندتا سفارش دارم باید آماده کنم.
یکیش و قبل عید سفارش داده!! گفته بود یعنی ملتمسانه گفته بود که تا اخر تیر تحویل بدم و گفتم حتمااااا
هنوز دست هم نزدم بهش
دیشب یه کم کارای خونه رو کردم و خیلی بهتر شد اوضاع .
امروز یه جارو و طی بکشم و بقیه ی فرشها رو پهن کنم خیالم راحت میشه.
میمونه یه کم خنزر پنزر که باید جا بدم و یه سری قرتی گری و دکوری مکوری چیدن.
دو سال بود که دلم روتختی خوشگل میخواست.دوبار با مامانم رفتیم تا پرده ها رو بدیم اندازه کنن ، تو همونن فاصله میچرخیدیم تو مغازه ها و روتختی میدیدیم برای من .دفعه اول چند تا دیدیم ولی هم گرون بود و من اونقدر پول نداشتم هم اونجوری که دلم میخواست خوشگل نبودن. اما دفعه دوم دل دادیم و مامانمم یه اشاره ای کرد که من برات میگیرم برای تولدت، گفتم نه بابا شما که پول دادی و ... ولی ته دلم کلی ذوق زده بودم
خلاصه که پیدا شد آن دلبر و ما خریدیمش.
ولی حالا دلم نمیاد پهنش کنم.
میخوام همه جا مرتب بشه بعد پهنش کنم.
از خوشگلیش نگم ، یه طرفش یه صورتی چرک خیلی دلبره و یه طرفش گلهای شاخ و برگ دار با زمینه سفید.
کاور تشکش هم از پارچه ی گلداره.
دلم میخواد برم یه کاور ساده هم بگیرم براش.
خیلی دوستش دارما خیلی
کلا اتاق خواب و تخت و لباس خواب و بالش و روتختی و هرچیزی که مربوط به خواب میشه رو خیلی دوست دارم.
برای همین هم جای خوابم که عوض بشه خوابم نمیبره.
درسته که توی مسافرت و ... سخته ، ولی من همینم دوست دارم. حس تعلق به اون یه تیکه ی دنیا که فقط همونجا راحت خوابم میبره. مثل یه آغوش امنه برام .
به حول و قوه ی الهی ساعت کاری تموم شد.
پیش به سوی خونه ....