به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
به کجا چنین شتابان: ماندن، مهاجرت یا زائیدن
سفر رامبد و نگار عبارت جدیدی را به ادبیات مهاجرت اضافه کرده است: زائیدن آنور آب. کسی بچهاش را آن طرف بدنیا میآورد که دلش با کشور است و درآمدش از ایران، اما علاقه دارد فرزندش شناسنامه غیرایرانی داشته باشد. این کار برای آینده پدر مادر هم خوب است، وقتی که بازنشست میشوند این فرصت را دارند که با خیال راحت کنار فرزندشان زندگی کنند. درگیر کارهای پردردسر اداری و سیاسی هم نمیشوند. اینقدر این فکر وسوسهکننده است که حاضرند به جز هزینه حداقل سه ماه زندگی، ۵۰۰ میلیون برای هزینههای بیماستان و نگهداریهای آن کنار بگذارند.
به همین مناسبت در مورد سختی ماندن و سیاست زائیدن آن طرف آب نوشتم. به صورت آگاهانه بحث کمتری روی رفتارهای بعضی هنرمندان کردهام. به نظرم تمرکز روی پاسپورت و محل زائیدنشان مرا از خواسته اصلیام که بهبود مهارتهای زندگی است دور میکند. در عوض متن را به سمت شبکههای اجتماعی بردهام. این که ما در هر حالتی به هم نیاز داریم و هرچقدر یاد نگیریم با هم پیوند برقرار کنیم باز هم یک جای کار میلنگد.
سختی زندگی در ایران
دیروز رفتم یک شاخه گل بگیرم. یک شاخه در حدود ۴ - ۵ تومان به جایی برنمیخورد، آن هم برای جوان مجردی که اکثر هزینههایش را کنترل میکند میتواند دلگرم کننده باشد.
شاخهای مریم و ژربرا برداشتم یک شاخه مریم هم مغازهدار هدیه داد.
موقع بستن گل نمیدانم حرف چه بود که ناگهان گفت: «ای کاش همه ما را میگذاشتند سینه دیوار و تیرباران میکردند.» ساعت هشت صبح شنبه، اول هفته. لحظهای به حرفش فکر کردم؛ سینه دیوار، تیرباران. حرفش را دوست داشتم. حرف خودم هم هست. اما از سرم بیرون کردم. به قول معروف باید غم را پشت دل و شادی را برای دوستان نگهداشت.
دو دخترش را گذاشته بود مدرسه و آمده بود سرکار. چند کلمهای امید دادم اما تلخی این لحظهها را نمیشود با هیچ حرفی شیرین کرد. اقتصاد شوخی سرش نمیشود.
این یک واقعیت است که سختی زندگی بسیاری از ایرانیان را به فکر مهاجرت انداخته است.
یک سوم مردم تمایل به زندگی در کشوری جز ایران دارند
«براساس پیمایش وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعۀ ایران ۲۹.۸ درصد از مردم، تمایل به زندگی در کشوری به جز ایران دارند.» این نظرسنجی ۴۶۲ شهر مرکز شهرستان و ۸۲۰۰۰ نمونه را در برمیگیرد و مربوط به سال ۱۳۹۵ است که اتفاقا وضعیت رضایت و امید اجتماعی بهتر بود. من فکر میکنم این عدد در بین تحصیلکردهها و طبقات درآمدی بالاتر بیشتر هم باشد.
هنرمندان نماینده جامعه هستند
هنرمندان را مقصر نمیدانم؛ آنها هم جزئی از جامعه هستند.
به من چه که رامبد و نگار میخواهند بچهشان را کجا بدنیا بیاورند. بهروز افخمی کجا زندگی میکند.
با افتخار هنرشان را تحسین میکنم و تمام قد به افتخارشان میایستم؛ فقط شوآف وطنپرستی نگذارند و حقوقشان را بگیرند. ایران جای خوبی برای پول درآوردن است. میشود شوی تلویزیونی اجرا کرد و در حد ستارگان بازی تاج و تخت درآمد کسب کرد. میشود میلیاردی درآمد داشت؛ وقتی پول داشته باشی در هر کشوری برویات باز است.
خودت هم بتوانی میروی
مهاجرت برایم موضوع جذابی است. در مورد آن میشنوم و از مسایل و ابعادش مینویسم چون تجربه کردهام. همین طور نباید جلوی رشد را گرفت. اما مهمتر از مهاجرت، موضوع مرز مهم است. در واقع آن چیزی که مهاجرت را دلخواه میکند و بین ما فاصله میاندازد، افزایش اختلاف با آن طرف است.
موضوع دیگر ذهنیت ما نسبت به مهاجرت و ملیت است. مثلا یک ایتالیایی را ببینید، یا یک هلندی، انگلیسی، هندی، یا فیلیپینی. اگر لازم باشد هر جایی زندگی میکنند و دنیا را تجربه میکنند اما آنها منکر ملیت خود نمیشوند. برعکس، پیوندهای خود را در هر جایی نشان میدهند. آنها خوب این موضوع را میفهمند که بخاطر همزبانی و داشتن پیشینه مشترک فرهنگی دارای شبکه روابط اجتماعی هستند و به درستی از این قدرت استفاده میکنند. تفاوتش با جامعه در این است که ما همان اختلافات و مرزبندیهای داخل کشور را در خارج از ایران بازتولید میکنیم. در کنار همه خوبیهایمان، ما مرز زیاد داریم و خودمان را درست نمیپذیریم. حتی گاهی بدون لهجه بودن افتخار میشود.
چطور رفتن، چطور زندگی کردن
با این اوصاف، قضیه چطور رفتن و چطور زندگی کردن است. من از مهاجرت، زبان، مطالعه، یادگیری، سفر و مهارتهای زندگی مینویسم تا به رشد خودم و شما کمک کنم. در حال حاضر پروژه کتاب کودک را پیگیری میکنم و برای کودکان یک دفترچه (journal) طراحی میکنم.
سپاسگزارم که این نوشته را خواندید. بودن در کنارتان افتخار است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داخل کوله پشتی یک پناهجوی سوری (نمایشگاه معماری)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوشتن توصیهنامه با استفاده از ChatGPT: یک نمونه عالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر هدفت اروپاست به پوچی میرسی