«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
تاریخ بلغمی!-قسمت نهم
عنوان یادداشت پیشین:
تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت هشتم
چهل و یک: گیلدخت میدود!
در کمتر قسمتی از سریال «گیلدخت» میبینید که کارگردان سریال، گیلدخت را نمیدواند. گیلدخت با هر مناسبتی باید بدود. وقتی هم میدود تمام امعاء و احشایش (این دو کلمه بدلی است و معنی و مفهوم آن، عضو دیگری است!) بالا و پایین میپرد. انگار کارگردان بیمار جنسی بوده و فتیش امعاء و احشاء داشته است! یکی از دوستان میگفت: «برادرزنم که سی و پنج سال دارد و فقط سریال خارجی میبیند، از این سریال خیلی خوشش آمده است.» با تعجب پرسیدم: «از داستانهای پرآب چشم شاهزادههای قجری خوشش میآید؟» جواب داد: «نه بابا! از امعاء و احشای گیلدخت که دائم در سریال بالا و پایین میپرد، خوشش آمده است و همیشه میگوید یکی از آرزوهایم این است که تا قبل از مرگم، بتوانم امعاء و احشای گیلدخت را از نزدیک ببینم!» [ببینید گاهی یک جوان عزب و برومند ایرانی در حسرت برآورده نشدن چه آرزویی میسوزد!]
دیگر اجازه بدهید از میزان تزریق لب گیلدخت نگویم که هر چه سریال پیش میرود، لبهای گیلدخت زیر تزریق میزایند و مثل شکم زن نهماهه کمکم آویزان میشوند! حالا برای چه از این سریال نوشتم برای این که دوباره دارد از شبکهی آیفیلم، بازپخش میشود. در این کلیپی که آوردم هم گیلدخت میدود، ولی نه آنطوری که مانند خیلی از قسمتهای سریال میدود!
چهل و دو: جملات قصار عمو ایرج!
هیچ بعید نیست: کسی که امروز دوستش دارید، فردا حالتان از خودش و حرفهایش به هم بخورد. خودم این را با پوست، گوشت و استخوانم درک کردهام. هیچ بعید نیست: کسی که امروز از او نفرت دارید، فردا جای بهترین دوستتان را بگیرد. این را هم خودم با تمام وجود تجربه کردهام. دوستان و همراهان عزیز بدانید و آگاه باشید که: «به جز انبیا و اولیا، هیچ انسانی برای همیشه خوب باقی نمانده است. انسانهای معمولی، گاهی خوب و گاهی بد هستند. گاهی عاقل و گاهی خنگ هستند. گاهی هوشیار و گاهی منگ هستند.»
چهل و سه: آقای آقاخانی و دوستان! چند دقيقه آمديم خودتان را ببينيم ولی متاسفانه خودتان نبودید!
دربارهی فصل چهارم سریال «نون.خ» که با پول بنیاد پانزده خرداد ساخته شده بود و اُفت و ابتذال شدید آن نوشتم. و میدانستم اگر سریال ادامه پیدا کند، اوضاع بدتر هم خواهد شد. آخر مگر مجبور هستید سریال بسازید؟ سریال تا موقعی خوب پیش رفت که دلی نوشته میشد و هیچ سفارسی پُشت کار وجود نداشت. از آن موقع که ساخت سریال به سفارش این و آن صورت گرفت، کار خراب شد. از آقای آقاخانی بعید بود. فصل چهارم و مخصوصاً فصل پنجم سریال «نون.خ» دارد تمام خاطرات خوب ما از ایشان را میشورد و میبرد. ابتدا فکر میکردم این از بدبینی بنده است که مثلاً حالم از شوخیهای بینمک وحید با عمو کاووس به هم میخورد و این شوخیها را بر ضد تمام اصولی اخلاقی و دینی میدانم. ولی وقتی با چند یادداشت انتقادی روبهرو شدم دیدم نگاه برخی از مردم به این فصل، مانند دیدگاه خودم است.
تصاویر زیر از یادداشت آقای آقاخانی، این شبها ساعت ۱۰ نگران آبروی شماییم! بازنشر میکنم:
چهل و چهار: همچون فیل در هال خانهمان!
- به نقل از ویکیپدیا که به ایران و ایرانی که میرسد معمولاً فیکیپدیا میشود!
داستانِ فیلم کوتاه فیل محصول ۱۹۸۹، در ایرلند شمالی و در دوران درگیریهای این کشور اتفاق میافتد. نامِ فیلم برگرفته از توصیفِ برنارد مکلاورتی از شرایط ایرلند شمالی است: «همچون فیل در هال خانهمان». اشارهی مکلاورتی به اصطلاحی است در زبان انگلیسی که در مورد سرپوش گذاشتن بر یک مشکل بدیهی گفته میشود؛ مشکلی بزرگ که کسی دوست ندارد دربارهاش حرف بزند.
یک فیلم فیل دیگر هم وجود دارد که گاس ون سنت در سال ۲۰۰۳ ساخته و نامش را از همان فیلم کوتاه فیل الهام گرفته است. ماجرای فیلم در دبیرستانی در شهر پورتلند در ایالت اورگَن آمریکا روی میدهد، و یادآور ماجرای کشتار در دبیرستان کلمباین در سال ۱۹۹۹ است. این فیلم (البته منهای یازده دقیقهاش!) را دیدم. کمی دربارهی جاهایی از فیلم که حاوی نکتههایی اساسی برای والدین و کادر آموزشی مدارس بود، نوشتم. برای خواندن این بخش، به یادداشت کوتاهی که با نام «آیا شما هم در هالِ خانهتان فیل دارید؟! نه! شاید دارید، ولی خبر ندارید!» در سایت دستانداز نوشتم، مراجعه کنید.
چهل و پنج: شما را به خدا بلد نیستید، روی منبر پیغمبر ننشینید. حرام است والله!
شیخ حسین انصاریان، به تعبیر "گوشت تلخ" که آقای پناهیان دربارهی پیامبر و حضرت علی (علیهالسلام) به کار برد، اعتراض سختی کرد و وقتی هم ایشان در خصوص این لفظی که به کاربرده بود، توضیحاتی داد، گفت: «توجیهات بیان شده روز بعد هم یک قرون ارزش نداره، چون دفاع از خود بوده، نه از امیرالمومنین و پیغمبر. شما را به خدا بلد نیستید، روی منبر پیغمبر ننشینید. حرام است والله.» اجازه بدهید بنده جسارت کنم و بگویم که از نظر حقیر اوضاع خود شما از جناب پناهیان، بهتر نیست. شما هم اگر از طرفداران ایشان هستید، چراییاش را از یادداشتی با همین عنوان «شما را به خدا بلد نیستید، روی منبر پیغمبر ننشینید. حرام است والله!» از سایت دستانداز بخوانید.
چهل و شش: بیخوابی!
چند وقتی است که شبها تا صبح بیدار هستم. خوابم میآید. چشمهایم را میبندم. ولی فکرم درگیر و ذهنم مشغول است. آنقدری که گاهی به یاد "آلپاچینو" در فیلم معروف «بیخوابی» میافتم. همان فیلمی که آلپاچینو در آن نقش "کارآگاه ویل درومر" را بازی میکرد. کارآگاهی که به خاطر ماموریت در قطب شمال و روز بودن دائمی فصل تابستان در آنجا، دچار بیخوابی شده بود. و این بیخوابی به دلیل شلیک ناخواستهی گلوله به یکی از همکارانش تشدید شده بود. کارآگاه درومر تلاش میکند که جلوی ورود نور را بگیرد بلکه بتواند کمی بخوابد، امّا نمیتواند. عجیب است که کمترین میزان نور شب نیز مرا اذیت میکند. چند لایه پارچه روی چشمهایم میگذارم و یک کلاه هم روی سرم و چشمهایم میکشم تا مطمئن شوم که دیگر نوری داخل چشمهایم نمیشود ولی باز هم احساس میکنم که هنوز دارد از جایی نامعلوم، نور وارد چشمهایم میشود. وقتی هم که خیالم از بابت چشمهایم راحت میشود، درگیر درد مدام زانوها و دردهای گاه و بیگاه دیگر اعضای بدنم میشوم. تصویر بخشهایی از فیلمنامهی فیلم «بیخوابی» که اینروزها و شبها بیشتر از هر زمان دیگری درکشان میکنم را برایتان میآورم.
چقدر این جملهی کارآگاه "ویل درومر" خطاب به کارآگاه "الی بور" را دوست دارم: از راهت منحرف نشو. و چقدر این حال کارآگاه "ویل درومر" تیرخورده را که بعد از مدتها توانست بخوابد را خریدار هستم. این بخشها را رنگ کردهام. بخشهایی که او میگوید: «بگذار بخوابم.»
و بد نیست در اینجا یادی کنم از مولانا و آن اشعار مربوط به داستانی که یکی از صحابه بیمار شده بود و پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند. همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد. درد و رنجوریاش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست.
ای خجسته رنج و بیماری و تب
ای مبارک درد و بیداری شب
نک مرا در پیری از لطف و کرم
حق چنین رنجوریی داد و سقم
درد پشتم داد هم تا من ز خواب
بر جهم هر نیمشب لا بد شتاب
تا نخسپم جمله شب چون گاومیش
دردها بخشید حق از لطف خویش
صحابه خوشحال بود از اینکه به واسطهی بیماریاش، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت میکرد . پیامبر ضمن احوالپرسی، از او سؤال کرد تو در حالت غلبهی نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کردهای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده، ولی با مدد از همّت و عنایت رسول الله (ص) به یاد آورد و گفت: من گناهی مرتکب شدم و از حق تعالی درخواست کردم که عذاب و کیفر آن گناه را به جای قیامت در همین دنیا به من بچشاند تا در آن دنیا آسوده شوم. از اینرو دچارِ پریشانی روحی و جسمی شدم. تا اینکه عنایتِ تو مرا از مهلکهی پریشانی برهانید. رسولالله به او سفارش کرد که دیگر از این قبیل دعاها نکند. بلکه همواره از حق تعالی چنین درخواست کند «خداوندا مشکل مرا آسان ساز، در دنیا و آخرت نیکی عطا فرما.»
چهل و هفت: مردمی که به تنبیهشدن عادت کرده بودند!
چند وقت پیش موقع تماشای قسمت هفتم از فصل دوم انیمیشن «وقت ماجراجویی»، به یاد یادداشت تازه داشت عادت میکرد! افتادم. و این شعر زیبای نظامی:
هر چه خلافآمدِ عادت بوَد
قافلهسالارِ سعادت بود
سر ز هوا تافتن از سروری است
ترک هوا قوت پیغمبری است
ماجرای انیمیشن اینجور بود که مردم شهر، پادشاهی داشتند که دنبال بهانه میگشت تا آنها را دولّا کرده و تنبیه کند. این هم سندش:
بهطوری که مردم شهر دیگر به اینجور تنبیهشدن عادت کرده بودند. وقتی هم که «فین» پادشاه شد، مردم شهر زود به زود و به هر بهانهای سریع دولّا میشدند تا تنبیه شوند. این هم سندهای این بخش:
- از دقیقهی یازده ببینید:
فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ!
چهل و هشت: استفاده سیاستمداران از مسائل جنسی به عنوان نوعی ابزار کنترل سیاسی!
- مجری از "مایکل جونز" میپرسد: «اگر زنان ایرانی حجاب را کنار بگذارند آزاد میشوند، به تعادل میرسند و یا دچار افراط میشوند؟» و او جواب میدهد: «نه آنها مانند [زنان] غرب به پایان میرسند...» اگر ندیدید، ببینید:
«مایکل جونز» یک کتاب به نام «آزادی جنسی و کنترل سیاسی» دارد. کتابی که گویا به اندازهی کتاب «انقلاب جنسی» آقای «پیتریم سوروکینِ» که در یادداشت «آیا سرعتِ رشدِ تودهیِ چسبنده و کُشندهیِ بیشرمی و بیحیایی، خبر از وقوعِ یک انقلابِ جنسی از نوع ایرانیاش میدهد؟!» دربارهاش نوشتهام، اهمیت دارد.
او میگوید: رهایی جنسی، به ویژه از بین بردن محدودیتهای اخلاقی و اخلاقی سنتی پیرامون تمایلات جنسی انسان، توسط کسانی که در موقعیتهای قدرت هستند برای دستکاری و کنترل جامعه مهار شده است. او استدلال میکند که این انقلاب جنسی یکتحوّل خود به خود یا طبیعی نبوده است، بلکه یک استراتژی با دقت سازماندهیشده توسط نخبگان برای تحکیم نفوذ و حفظ نظم اجتماعی به کار گرفته شده است. منبع: ایدهبوک
یکی از موضوعات محوری این کتاب، نقد مایکل جونز از مدرنیته است. او استدلال میکند که جوامع مدرن غربی، به ویژه پس از انقلاب جنسی، فرهنگ لذتگرایی و نسبیگرایی اخلاقی را پذیرفتهاند. جونز پیشنهاد میکند که کنار گذاشتن ارزشهای سنتی، افراد را بیگانه و سرگردان کرده است و آنها را به دنبال آرامش در مصرفگرایی و دنبال لذت میبرد. منبع: ایدهبوک
- پیشنهاد میکنم این دو یادداشت را هم از سایت پلاسما بخوانید:
مایکل جونز؛ آزادی جنسی و کنترل سیاسی
چهل و نه: به دوزخ مىگوييم: «آيا پُر شدى؟» و مىگويد: «آيا باز هم هست؟»
کلمهی «جهنم» ۷۷ بار در آیات مختلف قرآن کریم تکرار شده است. از دیگر اسامی جهنم که در قرآن مجید به طور گسترده به کار رفته است «نار» است. این کلمه ۱۴۵ بار در قرآن مجید آمده است. این آیهها را به راحتی میتوانید پیدا کنید، پس این مطلب را با تکرار این آیهها طولانی نمیکنم و یک راست میروم سراغ اصل مطلب و اینکه چرا آتش جهنم، حتی برای خیلی از ما مثلاً مسلمانان، دیگر به اندازهی آتش یک چوب کبریت ترس ندارد؟ شاید جوابها جملاتی شبیه به اینها باشد:
یک: ما به لفظ جهنم، مانند خیلی از الفاظ دیگر فقط در حد یک لقلقهی زبان باور داریم. نه کمتر و نه بیشتر!
دو: ما اینقدر به کاردرستی خودمان باور داریم که آتش جهنم را، به اندازهی فاصلهی از مشرق تا مغرب دور میبینیم!
امّا حالا بیایید فرض کنیم که جهنم با آن همه ترسناکی و وحشتناکیاش، آتشی به اندازهی آتش یک چوب کبریت داشته باشد. اگر مایل بودید، بقیه را در یادداشتی که تحت عنوان «چه شد که آتش جهنم دیگر برایمان حتی به اندازهی آتش یک چوب کبریت ترس ندارد؟!» در «سایت دستانداز» نوشتم، بخوانید.
پنجاه:
حال و هوای فیلم روزهای عالی Perfect Days را خیلی دوست داشتم. فیلم را "ویم وندرس" آلمانی کارگردانی کرده است ولی در ژاپن و با بازیگرهای ژاپنی ساخته شده است. دنیای شخصیت اول فیلم که یک توالت پاک کُن است، از این جهت که عاشق تنهایی، کتاب، موسیقی و درختان بود، یک جورهایی نزدیکترین دنیای ممکن به دنیای خودم بود. تفاوت بنیادین این شخصیت با من، نداشتن زن و بچه، بی کس و کار بودن و ننوشتن بود. وگرنه در دقایقی از فیلم انگار داشتم خودم را میدیدم. دقایقی که مرد از درختها عکس میگرفت. دقایقی که در کتابفروشی سپری میکرد. دقایقی که قبل از خوابیدن در زیر نور چراغ مطالعه کتاب میخواند. دقایقی که در درست انجام دادن کارش وسواس به خرج میداد. دقایقی که...
در تصویر زیر خواهرزادهی مرد که محصول پرورش در دنیایی لوکس و اشرافی است از خانه و از آن دنیا، فرار کرده و به خانهی داییاش و این دنیای کاملاً متفاوت، پناه آورده است. خواهرزادهی فراری عاشق دنیای ساده و بی تکلّف داییاش شده است. در این تصویر، یکی از بهترین دیالوگهای فیلم رد و بدل میشود.
اگر عاشق فیلمهایی با حال و هوای ساده و مفهومی هستید. اگر عاشق دنیاهایی بدون تیر و تفنگ و سر و صدای هالیوودی هستید، این فیلم را در اولویت تماشا قرار دهید. البته اگر تا الان آن را ندیدهاید.
حُسن ختام:
این هم عکسهایی که دو روز پیش از یک درخت گرفتم. درختی که از آن به عنوان حصار باغ استفاده کرده بودند و حالا که بزرگ شده، سیم خاردارها را پاره کرده است ولی هنوز باقیماندهی سیم خاردارهای پاره شده و رد زخم ناشی از آنها، بر روی بدنش مانده است.
این درخت پوستکنده و از جا درآمده هم که دیگر امید به زندگیاش صفر است، فقط به درد درست کردن تیرکمان برای یک بچهغول میخورد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت سوّم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت اوّل
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت هشتم