معرفی کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است

داستانی با ماجراهای خواندنی و شخصیت‌هایی در مجموع خاص، همانطور که از فردریک بکمن انتظار می‌رود. داستانی که قدرت تخیل را لازمه‌ی زندگی می‌داند. داستانی که افسانه‌ها و واقعیت، درجایی یکدیگر را ملاقات می‌کنند.

داشتن یک ابرقهرمان حق تمام کودکان هفت‌ ساله است. به همین راحتی. و هر کس نظر دیگری داشته باشد، عقلش درست کار نمی‌کند.

مادربزرگ السا که این‌طور می‌گوید. *

کتاب با این جملات آغاز می‌شود. لحنی طنزآمیز و شیرین. داستان درباره‌ی یک مادربزرگ، یک نوه یعنی السا، مامان، بابا، جرج و ساکنان ساختمانی است که در آن زندگی می‌کنند. به قول السا یک ساختمان در مجموع عادی!

مامان و بابا از هم جدا شد‌ه‌اند و السا دختری تقریبا هشت ساله، که بهترین دوستش، مادربزرگ غیرعادی تقریبا هفتادوهفت ساله‌اش است. آن‌ها با هم خیلی کارها انجام می‌دهند. و مهم‌ترینش رفتن به سرزمین تقریبا هنوز بیدار است. جایی که مادربزرگ اولین بار السا را با خود به آن‌جا برد. این سرزمین هفت قلمرو دارد و افسانه‌های زیادی در آن‌جا شکل می‌گیرند. افسانه‌ها و داستان‌هایی که مادربزرگ برای السا تعریف می‌کند.

مادربزرگ و السا رابطه‌ی خیلی جالبی دارند تا زمانی که مادربزرگ خیلی زود(السا می‌گوید خیلی زود چون فقط تقریبا هشت سال با مادربزرگ زندگی کرده است.) در اثر بیماری، می‌میرد. این اتفاق برای السای تقریبا هشت ساله خیلی دردناک است. او از دست مادربزرگ خشمیگن است و در مراسم خاک‌سپاری‌اش به یاد این جمله می‌افتد: بزرگ‌ترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می‌ستاند، بلکه در این است که می‌تواند بازماندگان را به نقطه‌ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند.*

اما پس از مرگ مادربزرگ، ماجراجویی السا آغاز می‌شود. او باید به عنوان یک سوارکار از میاماس(یکی از قلمروهای سرزمین تقریبا هنوز بیدار)، ماموریتی که مادربزرگ به او داده است را انجام دهد. السا در ابتدا چیز زیادی از ماموریت نمی‌داند اما کم‌کم متوجه می‌شود که باید چکار کند. و در این ماموریت السا هم درباره‌ی مادربزرگ و گذشته‌اش، هم درباره‌ی ساکنین ساختمان، ماجراهای زیادی می‌فهمد که دیدگاهش را نسبت به آن‌ها تغییر می‌دهد.

السا تصمیم می‌گیرد سعی کند انسان‌هایی را که در واقع دوست‌شان دارد ولی قبلا آشغال بوده‌اند، را دوباره دوست داشته باشد. اگر آدم بخواهد کسانی را که قبلا آشغال بوده‌اند، از رده خارج کند، دیگر آدم‌های زیادی باقی نمی‌مانند.*

السا که این‌طور فکر می‌کند.

درباره‌ی نویسنده:

فردریک بکمن، وبلاگ‌نویس و نویسنده‌ی جوان و بسیار موفق سوئدی، سال ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمد. وی با خانمی به نام ندا، متولد ایران ازدواج کرد و از او دو فرزند دارد. مردی به نام اوه اولین اثر این نویسنده است.**

مردی به نام اوه، تمام آنچه پسرکوچولویم باید درباره‌ی دنیا بداند، و من دوستت دارم، مردم مشوش، مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است، آثاری است که از این نویسنده خونده‌ام. سبک منحصربه فردی که فردریک بکمن برای خودش دارد در تمام کتاب‌هایش قابل مشاهده است. شخصیت‌پردازی قوی و خط داستانی‌ای که در عین عادی بودن، مفاهیم عمیق و گاه طنزگونه‌ای را در دل خود جای می‌دهد، از توانایی‌های این نویسنده‌ی سوئدی است که باعث می‌شود بخواهم آثار بیشتری از او بخوانم و لذت ببرم.

ملیکا اجابتی

* از متن کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است، نویسنده فردریک بکمن، ترجمه‌ی حسین تهرانی از نشر کوله پشتی
** متن پشت کتاب