در تلاش برای «ایستادن بر روی شانه غولها» | Mo3Beh@
خود به جا مانده
اگر به لیست پر کامنتترین پستهای ویرگول که توسط جناب شفیع زاده جمعآوری شده سری بزنید، پست ما-آدمهای عادی بنده قرار داده شده. اینو نگفتم که با اون کلاس بذارم و فخر بفروشم. اتفاقا برعکس، این پست یکی از افسوسهای من از اطرافیانم هست. اطرافیانی که به هرجهتی کامنتهاشون یا اکانتشون رو دلیت کردن و پست بیچاره من رو با کامنتهای خودم تنها گذاشتند. جوری که با سر زدن به اون حس میکنید دیوانهای داره با خودش حرف میزنه.
ابتدا که با این صحنه روبرو شدم، دست بردم کامنتهای بی صاحب رو پاک کنم؛ اما منصرف شدم. چرا که تک تک اون کامنتها بهم یادآوری میکنن که همه یه روزی میذارن میرن. این تنها منم که برای خودم میمونم. و چیزی نیست جز خود به جا مانده....
و همانطور که در حسن ختام پست نامبرده آمده:
همه مردمان،چه آنانکه در مقامی پست اند،چه آنان که در زندگانی پیروزند همواره معترف اند که تنها سعادت ساکنین کره خاکی شخصیت آنان است. -گوته ، دیوان غربی شرقی
گسست از خویشتن؟
هلیا همدانی از گسستی حرف میزنه که موجباتش دیگران، مکانش میان آن آدمها و زمانش نامعلوم! من مخالفم. به قول شاعر : شده هی گم بشوی در خودت و دم نزنی؟ چرا گم شدن درونی برای شاعر اینقدر مهمه ؟ ما بیشتر از اینکه در دیگران و دیگر مکان گم بشیم و تیکهای از خودمون رو درون دیگران جا بذاریم....تیکهای از دیگران و دیگرمکانها رو پیش خودمون نگه میداریم و پیش میریم. پیش میریم و پیش میریم. تا یه جایی که وزن بار گذشته کاملا روی دوشمون سنگینی میکنه. اینجاست که گسست رخ میده. گسستی که احساس میکنیم خودمون رو در گذشته جا گذاشتیم؛ ولی این بار گذشته است که روی رفتار ما اثر گذاشته. اینقدر اثر موثری داره که ممکنه موجب تغییر شکل ما بشه.
من خود بلای خویشم!
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی //// من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
-دهلوی
اون جمله معروف شازده کوچولو که میگه : "همه چیز از وقتی خوب میشه که بدونی همه چیز به خودت بستگی داره" کمی آدم رو با خودش به فکر فرو میبره. ولی آیا واقعا قبول کردن مسئولیت کاری با اهمیت و رعایت عملکرد همراهه ؟ من اینطور فکر نمیکنم. خیلی وقتا هست فکر میکنیم از پس کاری بر میایم ولی شرایط اون طور پیش نمیره. از نظر من مهمترین و بدترین عامل در زندگی اجتماعی ما، همین عدم مطابقت انتظارات با رفتار واقعی هست.
شما انتظار دارید دوستای شما تولدتون یادشون باشه؛ حالا اومد و کسی زنگ نزد! اول احساس غم سپس افسردگی و در ادامه هزار کوفت زهرماری دور بر شما رو میگیره چرا ؟ چون یک روز از روزای خدا رو یادشون نمونده و این برای شما نشون عدم اهیمت اونهاست. ولی آیا کل نشونههای اهمیت اونها دونستن یک تاریخ به خصوصه؟
ویکتور هوگو میگفت اینکه از کسی انتظار نداشته باشیم از مهم ترین گامهای خوشبختی به حساب میاد. ولی چقدر از این عمل در دنیای واقعی قابل رعایت کردنه؟ تا چقدر دندون روی جیگر بذاریم و با انتظار 0 پیش بریم؟
خیلی جواب و راهحلهای زیادی برای سوال قبلی توی ذهنم اومد. ولی فقط به یک نمیدونم ساده بسنده میکنم. گاهی حس میکنم نمیدونم از هزارتا دونستن بهتره. بذار این سوال همینجا بمونه تا من بتونم جوابشو پیدا کنم و ازش بنویسم
خوشحال میشم اگر نظری داشتید و فکری توی سرتون بود بگید:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
می خواهم وارد بورس شوم، چی کار کنم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا من دزدم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامعهی از همه گسیختهی ایران (۲) | مجازات سخت