من از نگاه‍ِ او

از دور که دیده می‌شدم، منظورم از نگاهِ آن سرنشینانِ ماشینی که از روبرو بهم نزدیک می‌شد، یک خُل‌وَضعِ تمام و کمال به نظر می‌رسیدم که در چند دقیقه بعد از نیمه‌شب، دارد بلند بلند با خودش حرف می‌زند. اما از دیدِ خودم، آدمی بودم که از خلوتیِ نیمه‌شب استفاده می‌کند و ترانه‌ی مورد‌علاقه‌اش را لَب می‌زند و... ادامه‌ی تصویری که از نگاهِ آنها گنگ بود و خودم با وضوح می‌دیدم: خم می‌شدم و پوسته‌ی پاپ‌کُرن را از کنار دیوار برمی‌داشتم و به سطل زباله، نزدیکش می‌کردم. یک خُل‌وَضع که می‌داند جای زباله کجاست و... ادامه‌ی لَب‌خوانی.