یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
من از نگاهِ او
از دور که دیده میشدم، منظورم از نگاهِ آن سرنشینانِ ماشینی که از روبرو بهم نزدیک میشد، یک خُلوَضعِ تمام و کمال به نظر میرسیدم که در چند دقیقه بعد از نیمهشب، دارد بلند بلند با خودش حرف میزند. اما از دیدِ خودم، آدمی بودم که از خلوتیِ نیمهشب استفاده میکند و ترانهی موردعلاقهاش را لَب میزند و... ادامهی تصویری که از نگاهِ آنها گنگ بود و خودم با وضوح میدیدم: خم میشدم و پوستهی پاپکُرن را از کنار دیوار برمیداشتم و به سطل زباله، نزدیکش میکردم. یک خُلوَضع که میداند جای زباله کجاست و... ادامهی لَبخوانی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
منِ آزاد شده از زندان قلبم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدونِ انگشت [داستان کوتاه]
مطلبی دیگر از این انتشارات
تویی که تو نیستی