(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
خاطرات اعزام به جبهه : عملیات کنکور
از بعد از کنکور اول، حجم عظیمی از بار روی دوش های من برداشته شد و آخیش بزرگی سر دادم. با اینکه هنوز از نتیجه مطلع نبودم اما آسوده خاطر بودم که من همه تلاش خودم را کردم و آنطور که به خودم وعده وعید داده بودم را عملی کردم و اصطلاحا صد که چه عرض کنم بلکه هزارم را گذاشتم. البته بخش عمده ی کارم با امتحانات نهایی مشخص میشد و این بخش پنجاه درصد سهم داشت که اصلا شوخی بردار نبود و من از روز اول داشتم خودم را برای همین ایام آماده میکردم. بعد از امتحانات، نتایج آمد و برای مصاحبه تخصصی و گزینش عمومی دعوت شدیم که به مرور زمان ان شاالله شرح هرکدام را به طور مجزا برایتان مینگارم.
سپس کنکور دوم رسید. که من بعد از کنکور اول، دیگر کاملا تستی و کنکوری خواندن را کنار گذاشتم و کتاب تست ها را بوسیدم گذاشتم کنار. فقط شب قبل از کنکور تمام تمام کتاب های دهم و یازدهم و دوازدهم را آوردم و همینطور پشت سر هم تند تند ورق میزدم و هرکجا لازم بود کمی مکث میکردم. فهمیدم که آن حرکت موثر بوده در به یاد آوردن و مرور مباحث و در دوره ی تندخوانی که اخیرا شرکت کرده بودم آموختم اسم آن تکنیک، عکس برداری به وسیله ناخودآگاه بوده. خلاصه ی کلام در یکجور حالت خلسه ای بودم که انگار نه انگار کنکور دارم! حتی وقتی داشتم با دوستم( خودش کنکوری نیست) صحبت میکردم گفتم من باید برم فعلا، فردا کنکور دارم- گفت راست میگی اصلا حواسم نبود. اگر به شکل فرصت اضافه یا تیری در تاریکی به آن نگاه نمیکردم، شاید اصلا دریش شرکت هم نمیکردم ... به هرحال ثبت نام کرده بودم و جزو جامعه آماری بودم. تا جایی که فلش کارت های روان شناسی رو همونجا توی مسیر رفت در ماشین تموم کردم!
اما شب اعزام کنکور اول متفاوت بود. یادمه اواخر دوران نقاهت آبله ام بود. در حدی که دیگه واگیر نداشت اما هنوز رد جوش ها بر صورت عیان بود و به خاطر اثر خواب آلودگی، از دو روز قبل قرص ها و دارو ها رو قطع کردم. و محض احتیاط قرص پروپرانول( برای تپش قلب) گرفتم اما تا به حال استفاده نکردم و خداروشکر لازمم نشد. سر جلسه حالم خوب بود منتها طی سال خیلی اوقات میشد که به طرز وحشتناکی حالم خراب میشد و حالاتی شبیه به تنگی نفس و پنیک بهم دست میداد! یا شبایی که کابوس میدیدم و با جیغ کشیدن از خواب میپریدم. الان شاید مضحک به نظر بیاد اما وقتی در دل ماجرایی اینا عین واقعیته و هر کنکوری پیگیری دقیقا میدونه دارم از چی حرف میزنم و چی میگم.
هرچقدر هم آدم امیدوار و قوی و شکست ناپذیری هم باشی، باز همگی در خفا و بی پرده روبروی خودمون با بی رحمانه ترین افکار مغزمون رو دار میزنیم. فکرهایی مثل اینکه: اگر نشه چی- اگه پشت کنکور بمونم چی- جواب خانوادم رو چی باید بدم- اینهمه آدم چشم به من دوختن، دوست، آشنا، فامیل( آره میدونم مهم نیست. میدونم نباید اهمیت داد به حرف ها و بگو مگو های پشت سرمون. میدونم زندگی همش درس خوندن نیست. میدونم راه برای موفقیت زیاده. میدونم چیزی از ارزش های آدم کم نمیشه. میدونم ... با ما حرف های تازه ای بزنید. حرف هایی که تا به حال نشنیده ایم)
ولی وقتی عاشق درس و تحصیلات هستی، وقتی میخوای زحمات پدر و مادر و اساتیدت رو جبران کنی و لبخند رضایت رو روی لب هاشون ببینی، وقتی به چندین و چندین میلیون هزینه ای که کردی فکر میکنی و هربار دلت برای کسی که استعداد و علاقه داشته ولی توانایی مالیش رو نداشته که خرج تحصیلش رو بده و ترک تحصیل کرده، دلت سوخته. وقتی اهداف بزرگ آموزشی داری و میخوای تغییری در حد وسع خودت ایجاد کنی و زندگی ها رو بهتر کنی و به آدمها کمک کنی. وقتی میخوای مستقل بشی و روی پای خودت بایستی؛ هرچقدرم هم پدر حمایت مالی کنه و هزینه هاتو بپردازه از یک جایی به بعد دیگه دلت میخواد نون بازوی خودت رو بخوری و برای پول گرفتن به کسی رو نزنی( چه پدر باشه چه همسر باشه چه هر فرد دیگه، چه پولدار باشن چه متوسط یا هر حد دیگه).
وقتی به احساس مسئولیتی که داری فکر میکنی، وقتی میخوای آدم قدرشناسی باشی و به تمام عرق ها و اشک هایی که ریختی فکر میکنی، به تمام شبهایی که از شدت ذوق رسیدن به هدف خوابت نبرده، به تمام تعداد ساعت هایی که از عمرت خرج کردی و بلیطی که سوخته و دیگه برنمیگرده. به تمام انرژی و سوختی که مصرف کردی. به دعاهایی که پشت سرت بوده، واسه نذرهای پنهان مادرت سر سجاده نماز، برای آرزوی موفقیت گفتن های پدرت. به معلم های طی سالهای تحصیلت که شماره دادن و خواستن که خبر قبولیت رو بهشون اطلاع بدی.آره .. به ظاهر ساده شاید باشه اما فقط یک کنکوری باید بوده باشی تا بفهمی چی میگم. که روزشمار گذاشتن یعنی چی، صبح جمعه وقتی همه خواب هستن سر آزمون رفتن یعنی چی ... و هزاران چیز دیگه....
این یکسال انقدر بزرگ شدم، انقدر یاد گرفتم، انقدر تغییرات رو حس کردم که از شدت بزرگی حس پیری میکردم تا یک مدت. گویی که دیگه جا برای روحت تو تنت نیست.
شب کنکور هم تقریبا باز استرس نداشتم اما اولین بار بود که حوزه کنکور رو از نزدیک میدیدم. از شب قبل کارت ورود به جلسه رو که آماده کرده بودم پایینش رو که تذکرات بود بریدم، یک سنجاق کنارش گذاشتم برای الصاق به مقنعه ام. دو تا مداد و یک خودکار برای حل در قسمت چک نویس، یک تراش و یک پاک کن و شناسنامه ام. با دو تا شکلات و یک بطری آب. که صبح رفتنی بطریم خونه جا موند و رفتیم از دکه خریدم. بعدش داخل شدیم دیدم خودشون آب به همراه یک تی تاپ( واقعا تی تاپ بود :) دادن.
راستی اینم بگم تمام این دم و دستگاه و خدم و حشم برای کنکور اول بود. خلاصه مادر یک شام مشتی غیر سنگین ولی خوشمزه داد. یک بطری نوشابه خانواده شربت گلاب، بهارنارنج، زعفران با عسل و خاکشیر و تخم شربتی درست کرد و دستور داد تا پیش از خواب تمومش کنم.
صبحانه هم خرما و موز و میوه و دمنوش گل گاو زبان با تخم مرغ آبپز و آجیل و گردو و کنجد! خود پروفسور های ناسا هم چنین مقوی صبحونه نمیخورن! همون شب مشاور ارشدمون که هروقت نیاز داشتیم پیداش نمیشد، یه تماس مخصوص فقط با من گرفت و یکسری نکات گفت. یکم انگیزشی مثلا و نکاتی مثل اینا:
اگه چندتا سوال اول رو بلد نبودی استرس نگیر و برو سراغ بعدی ها( تو دلم گفتم اگه تا تهش همین بود چی : )) همه ی سوال ها رو یک دور شخم بزن تا سوالی که بلد باشی از زیر دستت در نره. کنار اونایی که هیچجوره بلد نیستی یک ضربدر بزن و کنار اونایی که بلدی اما زمانبر هستن یا شک داری،علا مت منها. که آخر دفترچه که وقت اضافه آوردی بری سر وقتشون و ترتیب اثر بدی. حواست به دوروبری هات نباشه فکر نکن اونی که داری پاسخنامه اش رو سیاه میکنه لزوما بلده یا داره درست پر میکنه. سعی کن اصلا به صداهای اطرافت توجه نکنی. ساعت مچی بنداز و حواست به زمانبدی باشه؛ از تایم اختصاصی هر درس حدود پنچ دقیقه سیو کن که کم نیاری برای سوالاتی که بلدی. لباسی بپوش که باهاش راحتی( من لباس فرم مدرسمون رو پوشیدم هم رسمی بود و هم پوشیده و هم اینکه یکسال شب و روز تنم بود راحت تر از این ؟ =). اون لحظه که سوالی رو حل میکنی فقط به همون سوال فکر کن نه سوال قبلی نه سوال بعدی. و فقط روی درس های همون دفترچه متمرکز باش و....
بعدشم نمازم رو خوندم و یک دوش آب گرم گرفتم که خیلی آرومم کرد. وقت خواب فرا رسید. از ساعت ده تو رخت خواب بودم از بس که ترسونده بودن باید خواب کافی داشته باشید وگرنه که طی سال سیستم خوابم داغون ... نه که مهم نباشه چرا هست ولی نه انقدر که بیخودی این مشاور های آبکی و زرد میترسونن. کسی که چندین ماه یا سال، دیروقت خوابیده یک شبه نمیتونه ساعت نه بخوابه. مگر اینکه از یک هفته الی یک ماه قبل روش کار کنه که معمولا دانش اموزا انقدر تو این بازه تحت فشار مرور و جمع بندی و کنکور سال های اخیر رو زدن هستن که خواب چیه؟! ...ولی اگر خیلی نگرانید نه قرص خواب؛ چون خیلی قویه، بلکه یک قرص ملایم تر با دوز پایین مثل سرماخوردگی بخورید و برید لالا. و اینم بگم شب قبل کنکور و یا حتی روز کنکور سر جلسه هیچ چیز جدیدی رو برای اولین بار امتحان نکنید. و هفته ی آخر هیچ فعالیت خطرناک یا با احتمال آسیب زایی یا کارهایی که هیجان و آدرنالین و کورتیزول بالایی ترشح میکنن انجام ندید. هرچقدر آرام تر و خونسرد تر باشید انقدر به نفعتونه و از کسی که دانشش زیاده اما مهارت نداره قطعا جلویید.
راجع سوالات شک دار هم یوقتی هست ما شک پنجاه پنجاه داریم یعنی دقیقا بین دو گزینه (که همیشه شک های من از این نوع بود) اینو ترجیحا نزنید چون یا درسته یا غلط. درست بود فبها و اگر نبود شما دارید کپن میسوزونید برای نمره منفی آزمون. و یادتون باشه با هر منفی زدن از کسی که کلا جوابی نداده عقب تر میفتید ( مصداق بارز ضرب المثل اومد ابروش رو درسته زد چشمش رو هم کور کرد). پس نزدن و سفید گذاشتن بهتر از غلط و منفی زدنه. انقدر هم سر جلسه به تعداد سوالاتی که جواب دادید و ندادید و تخمین تراز و رتبه فکر نکنید اینها رو بزارید به عهده سازمان سنجش. یه همکلاسی داشتم همونجا سر جلسه حساب میکرد که نمرش چند میشه!
شب کنکور باز داشتم با یکی از دوستانم صحبت میکردم (مراد چته که خودشم کنکور داشت) تا اینکه تا ساعت 12 اینا طول کشید. بعدش یکم سوره هایی که حفظ بودم و آیت الکرسی رو خوندم و خوابم برد. صبح حوالی پنج بود بدون آلارم خودکار مثل فنر از جام پریدم مثل سالها پیش یکم مهر ماه ها ... هعی یادش بخیر. یک فایل صوتی مدیتیشن داشتم یک ربع بود نمازم رو خوندم و اومدم پلی کردم. خیلی لذت بخش بود خیلی زیاد. تک تک اعضای بدن رو ریلکس و آرام میکرد. کلی تنفس عمیق و توجه آگاهانه به دم و باز دم. صبحانه صرف شد. کتونی های سفید( رستن از دامت نتوانم، محبوب زیبای من=) و نو ام رو از جا کفشی آوردم بیرون. یکم ضد آفتاب زدم و با مامان و بابا و ابجی ته تغاری و شیرخوار به سمت حوزه راهی شدیم. در تمام طول مسیر به تمام یکسالی که گذشت و حرف های دوستم که به آسمونها پر کشید و از کنارم رفت فکر میکردم. من مطمئن بودم که اون کنارمه و داره کمکم میکنه.
عین لحظه ی مرگ بود که نامه ی اعمالت در یک آن مثل فیلم جلوی چشمانت رد میشه..
از خانواده خداحافظی کردم از زیر قرآن رد شدم و رفتم. دم حوزه خیلی شلوغ بود. چون دانشگاه آزاد بود و چندتا ساختمون و دانشکده در حیاط. جمعیت زیادی دیده میشد. چندتا از همکلاسی هام هم اونجا بودند. با هم چندتا عکس یادگاری گرفتیم..
وارد حیاط دانشگاه که شدیم، اولین درب ورودی یک برگه هایی دادن که طبق شماره داوطلبی، میبایست شماره صندلی، شماره کلاس و طبقه را پیدا میکردیم. بعد از یک صف طولانی، بازرسی بدنی شدیم و با فلزیاب نیز چک شدیم. اما به جرات میتوانم بگویم کسی که قصد تقلب داشت به راحتی میتوانست اینکار رو عملی کند؛ مخصوصا دخترها که علاوه بر داشتن مقنعه، قسمت هایی دارند که نمیشود چک کرد :/ فهمش با خودتان! که چه به بسا این اتفاق افتاد و حتی بدون هیچ تجهیزاتی سنتی ترین نوع تقلب یعنی تقلب چشمی هم صورت گرفت! اما یک نکته؛ از کجا معلوم پاسخنامه طرف مقابل درست باشد؟ و در ثانی آدم گاهی خودش هم پاسخش را به اشتباه وارد پاسخنامه میکند! چطور از آن فاصله به درست وارد کردن اطلاعات ایمان داری؟ از تمام اینها گذشته ... از ضایع کردن حقوق انسانی و اخلاقی و زحمات هم نوع خودت شرمی نداری؟ و درآمدی که حاصل از راه نادرست به آن خواهی رسید، حلال نخواهد بود. من همیشه نه تقلب میکردم و نه تقلب میرساندم. و انزجاری که از این فعل نامشروع داشته و دارم گفتنی نیست. اینکه دائما هم توسط بچها مورد هجوم قرار میگرفتم هم برایم مهم نیست؛ که چرا سنگر و سپر دفاعی روی برگه های امتحانم میسازم :) یا بقول خودشان روی برگه خیمه میزنم :/ میزنم چون وقتی شما در خواب ناز بودید من تا خود صبح بیدار بودم و با چشمان نیم باز در حال مطالعه بودم! شما ساعت خوابتان را بهم نزنید که مبادا پوست و یا هیکلتان خراب نشود :/ افاده ای های بی حد و مرز! چون این موضوع اذیتم میکردم اینجا و این میان بیانش کردم.
کنکور اول کلاسم 15 نفر بودیم و ساکت، کنکور دوم 40 نفر اما باز هم ساکت. می پرسید چرا؟ چون یک تعداد قابل توجهی بعد از چند دقیقه میخوابیدند! اگر با چشم خودم نمیدیدم باورم نمیشد. اما واقعا خیلی ریلکس و بیخیال خواب هفت پادشاه میدیدند. من فکر میکردم این پدیده ی ناشناخته فقط در آزمون های آزمایشی اتفاق میفتد. چراکه من همیشه تا اخرین لحظه مینشستم( اما به در نگاه نمیکردم) و چه بسا اگر مقدور بود وقت اضافه هم میخواستم! میزان تسلطم در کنکور اول و دوم اصلا قابل مقایسه نیست. در کنکور دوم همه چیز انگار مثل فیلم داشت دوباره تکرار میشد. اما بار اول همه چیز رمزگشایی نشده و تازه بود..
دفترچه اول پخش شد، سوالات روئیت شد؛ ریاضی، فنون، جامعه شناسی و روان شناسی ... چهار درسی که دو درس اولش بشدت وقت گیر هستن و دو درس دوم اغلب اوقات در صورت تسلط به کتاب غیر وقت گیر.. اما، اما اوضاع همیشه طبق پیش بینی های ما پیش نمیرود و امسال جوری طراحی شدند که صورت سوال ها خیلی طولانی شده بودن و فنونش طوری بود که برای رسیدن به جواب، مجبور بودی همه ی چهار تا گزینه رو تا آخر حل کنی!
به طور کلی از کنکور اول بخوام بگم، میگم که همه ی سوالاتش رو بلد بودم اما وقت کافی برای حلشون نداشتم. بیشترین ضریب درسی رو توی رشته ی انسانی همین علوم و فنون داره. منم بقدری سرگرمش شده بودم که ای وای ناگهان صدای بلندگو ها اومد؛ داوطلبان گرامی ده دقیقه دیگر مهلت دفترچه اول به پایان میرسه. منو میگی؟ هنوز به دو درس اخر نرسیده بودم، هول کردم، دست و پام رو گم کردم، حالا هرچند بار از روی یک جمله ی ساده میخوندم معنیش رو متوجه نمیشدم چون حواسم پرت شده بودم. از قضا دقیقا همون دو تا درس یعنی روان شناسی و جامعه شناسی نقطه قوطم بودند... اشتباه من این بود که به حرف مشاورم گوش دادم و از اول دفترچه شروع کردم. درحالیکه باید از آخر به اول میومدم.
توی کنکور دوم دقیقا با تز و استراتژی خودم پیش رفتم و علاوه براینکه بالاترین درصدام همین دو درس شد بلکم وقت هم کم نیاورم؛ وقتی میگم وقت کم نیاوردم به این منظوره که مسلما هرچقدر وقت باشه سوالات بیشتری حل میشه اما سولالت ساده و زود جوابی، از زیر دستت در نرفته.
دو تا مسئِله که موجب کلافگیم سر جلسه شد: یکی صدای گوش خراش و ظاهرا ضبط شده ی بلندگو بود که هی هشدار میداد و از شانس یک بلندگوی بزرگ سالن دم در کلاس ما بود. و دوم اطلاعاتی بود که توی پاسخنامه و دفترچه باید پر میکردیم. شامل اسم و فامیل، شماره تلفن، کدملی، آدرس و امضا و اثر انگشت و ... و باز کردن جلد پلاستیکی دفترچه و ما سه تا دفترچه داشتیم یکی هم واسه فرهنگیان. تصور کنید مجموع اینها چقدر زمانبره. درحالیکه هر سوال باید زیر یک دقیقه حل بشه. و تازه یک مراقب و ناظر حوزه میومد که ازتون سوالات هویتی میپرسه و شناسنامتون رو میگیره و با چهرتون مطابقت میده. موقع دادن دفترچه تا پنج دقیقه با تاخیر تا پخش بشه طولش میدن. ولی موقع جمع کردن هی استرس میدن که بجنبید وقت تمومه! گویا زمان کرونا هم دفترچه رو گذاشته بودنش توی کیسه زیپی و باز کردنش مکافات بوده!
بعد دفترچه دوم شامل: فلسفه و منطق- تاریخ و جغرافیا- عربی و اقتصاد ... درسته بن مایه دروس انسانی شبیه به هم هست اما دنیای هرکدوم به جد جداست! غرق محاسبات عددی ریاضی انسانی که خودش یه نوع پارادوکسه هستی که میری سراغ شعر و ادب و تقطیع سماعی و فاعلاتن و اختیارات، بعد میری تو دل جامعه و جهان، بعد مغز انسان رو میشکافی و رفتار و روان، حالا میری تو قرآن و عربستان و قواعد نچسبش، حالا باید یه آدمِ بی منطقِ منطقی بشی و به دوران یونان باستان و فلاسفه سفر کنی، بعد بری تو شکم تاریخ، حالا نقشه بخونی و مباحث جغرافیا رو تحلیل کنی، صبر کن هنوز تموم نشده باید مسئله اقتصاد حل کنی مالیات و حساب کتابم روش!
خداروشکر که عمومی ها برنگشت حداقل! گرچه من تو این دروس قوی هستم و اگر بود به نفعم بود. اما در صورتی که ما از سال دهم مطلع میبودیم. نه که تابستان سال یازدهم و ورود به دوازدهم زمزمه ی امکان افزوده شدن دروس عمومی مثل خوره بیفته به جونمون. یعنی عملا ما خود شهریور شایدم دیرتر دقیق یادم نیست، تو شوک شنیدن این خبر احتمالی بودیم و نمیدونیم چه کتاب تستی باید بخریم و چی بخونیم!
الان اسکار مظلوم ترین قشر میرسه به دهمی ها. ما چهارصد و سه ای ها- با یکسال نهایی- پنجاه درصد- کسب کردیم. یازدهمیها با دو سال تازه 60 درصد. و دهمی های طفلکی هر سه سال رو باید نهایی بدن. البته اینم بگم گاهی امتحان نهایی ساده تر از امتحانات داخلی و معلم هاست! ولی تنها نکته مهم راجع به نهایی ها اینه که باید از مولف خود کتاب، بیشتر کتاب رو بلد باشی. البته اگر نمره بالا میخوای! وگرنه اگر به نمره قبولی راضی هستی همون طی سال خوندن و مرور شب امتحانی کفایت میکنه.
منتظر قسمت بعدی باشید❤👋
مطلبی دیگر از این انتشارات
خداحافظ تابستون...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعد کنکور یه کنکوری باید چیکار کنه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
بالاخره منم رفتم دانشگاه🏫