ویرگول
ورودثبت نام
کیمیا اسکندری
کیمیا اسکندری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بگُمارید نگهبان به سرای اشعار!!

من همانم که قلم می کشد از حسرت و آه
تا سُوِیدای دل دفترکش آب شود

صحنه سازی شده آوا و رخ و سیمایش
تا گلی غم زده در سایه ی مهتاب شود

چه کسی پرده زده بر در این محفل عشق
کاین چنین نام تو در مرجع این باب شود

شاعری را چه به من کاین قلم و لوح توراست
وَر نه کِی صحبتِ من، صحبت مهتاب شود

اولین شاعر گیتی رخ زیبای تو دید
این سبب شد که قلم یک سره بی تاب شود

حاصل قافیه شد جلوه ی رقص کلمات
شعر بر مغز و سر و جان و دل ارباب شود

تو چه کردی به دل این همه شاعر صنما
که کمی نیست غزل، مسجد و محراب شود

بشود اذن و اذان و صنم و حمد و ثنا
تا تلنگر گَرِ یک باره ی تواب شود

بگُمارید نگهبان به سرای اشعار!
نکند برگه ای از دفترشان آب شود

گر بیوفتد گذر قطره ی آن بر دریا
تا قیامت سبب گردش و گرداب شود






____________________________
سُوِیدا :خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است.
____________________________
کیمیا اسکندری
سروده شده در 26/2/1395


شعرادبیاتعارفانه
«سائر»/ ثبت خویشتن / https://t.me/Andarooni
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید