حال خوبمان کو؟!..


و مدتی است ک خاطره ها چاره ای جز گذشتن از کوچه ی خیالمان را ندارند!

نمی خواهیم رخ ب رخ دلتنگی ها شویم ؛ اما مثل اینکه چاره ای جز به آغوش کشیدنشان را نداریم ،که مبادا دستمان رو شود برای عاشق و معشوق ازلی و دوست و آشنای فی الحال!...

بر روی ورق های روشن از حسرت "حال خوب" می نویسیم و خود آن را مانند جام باده دست به دست میان آدم ها میچرخانیم تا شاید کسی پیدا شد تا آن "حال خوب" را سر بکشد ؛مست شود و از هستی فارغ و ما از دیوانگی او لذت ببربم و باز حسرت بخوریم که چرا " او " نیستیم!...

می بینی! این آدم هم من هستم و هم تو! می ترسیم مثل بازی های دوران بچگی دست پر بمانیم میان هم بازی های دست خالی ایام خود و پرت شویم بیرون از میدان سرگرمی آدم ها!...

ادامه میدهیم ب این چرخیدن و در اخر ما می مانیم میان صندلی های خالی!...

نرگس شیخی

26/4/1401

دلنوشته