سرخ، سیاه، روشن

+ آسمانش سرخ بود....، کوله بارش سیاه...، راهش روشن...

_ کوله بار سیاه!!! راه روشن!!! هیچ هم‌خونی با هم ندارن

+ چرا دیگه، سیاه و روشن، با هم هم‌خونی داره...

_ چه هم خونی آخه عزیز من ؟؟ اینا همش تضاد...

+ تضاد که همه چیز رو قشنگ می‌کنه دیگه و گرنه که هیچ چیز تو دنیا دیگه زیبایی نداشت...

_ گاهی آدم دلش می‌گیره... از این همه تضاد

+ دل واسه چی بگیره ؟؟

_ دل دیگه دست خود آدم که نیست گاهی میگیره، گاهی شاد، گاهی خندون، گاهی گریون، گاهی...

+ گاهی چی؟؟؟

_ گاهی فقط ...

+ گاهی فقط .... اصلا این چه عادت بدیه که تو ته حرفات رو قورت میدی؟؟؟ یا کامل بگو یا اصلا نگو....

_ گاهی فقط دلم می‌گیرد... به اندازه‌ی تمام نبودن‌ها دلم کسی را می‌خواهد که بدون حرف صدایم را بشنود... اصلا میدونی آنقدر حرف نزدم که دیگه حرفم نمیاد...گفتی آسمانش سرخ بود، کوله بارش سیاه، راهش روشن؟؟

_ اره، کجا میری؟؟

+ آسمانم سرخ است، کوله بارم سیاه، راهم روشن ....

_ چی میگی؟؟ کجا میری؟؟

+ میرم چون دلم گرفته... میرم چون پر حرفم اما گوشی واسه شنیدن ندارم ... میرم چون می‌دونم هیچ کس نمی‌تونه صدام رو بشنوه...

_ پس من چی‌ام؟؟

+ بی‌خیال... تو که خود منی... خود من که از خودم خبر داره دیگه... چی رو براش تعریف کنم... من همیشه منم، منم و منم تنها، تنها، تنها.... آسمانم سرخ، کوله بارم سیاه، راهم روشن...