سکوت


گاهی باید سکوت کرد!...

آدم هایی که نفرت خود را فریاد میزنند....

آدم هایی که حرمت دوستی های گذشته را نگه نمی دارند...

آدم هایی که بعد از جدایی شناخته می شوند!...

برای همه این ها،جوابی جز سکوت پیدا نمی کنم!...

سکوتی از جنس غم و خودخوری کلمات!...

هرچه هم بگویی" نباید خود را بخاطر دیگران اذیت کرد" دست اخر نمی شود!...

نمی شود کاخ هفت دست ویران شده دلت را به این آسانی ها ،روبه راه کنی!...

تبر را خود به دست آنها دادی ،باید هم نرگس چشمانت بارانی شود برای تماشای این صحنه نمایشی که واقعیتی تلخ پشت آن پنهان است!...

تا کی باید گفت،تحمل کن ،حرف نزن،کنار بیا؟!...

از کی جاذبه دنیای ما آدم ها تبدیل به این دافعه بزرگ شد که هیچکس حالش در کنار دیگری خوش نیست و دوری و دوستی را ترجیح می دهد؟!...

میدانی!...

هیچکس حال خود را نمی فهمد؛حتی "منی" که در حال نوشتنم و نمی دانم چه می خواهم از جان این کلمات!...

تنها باید گفت:

سکوت ،سکوت،سکوتی همراه با چشمانی خیره به دستان خود !...

دست هایی که روزگاری حفاظی بودند برای اغوش و چندی بعد مشت شدند از خشم و ...!

نرگس شیخی

دلنوشته

14/12/1401