جذب چه افرادی می‌شوی؟

همیشه‌ی عمرم جذب آدمهای پـُر شور، هیجانی، خوش کلام و خونگرم می‌شدم اما هرچه می‌گذرد انگار طبیعتم تغییر می‌کند.
به تازگی بیشتر جذب آدمهای صمیمی، شاد، آرام، متفکر و در عین حال خونگرم می‌ شوم.
افرادی که کنارشان آسوده‌ای و از لحن و کلامشان آرامش و گرما و محبت می‌بارد.
آدمهایی که آهسته رو هستند و بی ادعا در مسیر رشدند و برای رشدشان به جد می‌کوشند.

آنهایی که نگاهشان گستره‌ی سطح را رد کرده و به ساحت عمق قدم گذاشته است.

و به غایت از همنشینی با افرادی که نشسته‌اند تا زندگی آنها را به هر سمت و سویی که می‌خواهد بکشاند، کسل و ملول می‌گردم.
افرادی که از زمین و زمان شاکی‌اند، درک مظلوم و مقصر دارند.
آدمهای هیجانی که بی هیچ اندیشه‌ای هر احساسی را به رفتار تبدیل می‌کنند و از درک اعماق، عاجزند.

این روزها به طرز عجیبی آرامش طلب شده‌ام.
این تغییر خُلق نشانگر چیست؟
چه پیغامی دارد؟

پیوسته شنیده ام افراد هرچه به سمت میانسالی و کهن سالی پیش می‌روند آرامشجو و صلح طلب می‌شوند و هرچه جوانترند هیجانی و هیجان طلب‌تر.
نمی‌دانم!!!
شاید باید باور کنم قله را رد کرده ام و در سراشیبی‌ ِ آزمودگی‌ام...
پس از سی و اندی سال این سراشیبی، آرامش و آهستگی را عجیب دوست دارم.
در آهستگی فرصت برای اندیشیدن بیشتر است.
تصمیمات عاقلانه‌ترند و دست به عصاتر پیش می‌رویم.



چه چیزی عامل پدید آمدن این آهستگی‌ست؟
به نظرم سن و عدد در این رَوَند تأثیر چندانی ندارد.
بلکه رنج‌ها، شکست‌ها و دردهایی که آنها به ما تحمیل می‌کنند و درس‌هایی که مابین این دردها می‌آموزیم، بین "محرک" و "عمل" فاصله‌ای ایجاد می‌کنند به نام (اندیشــــــــه).


خام‌تر که هستیم به هرگونه محرکی بلافاصله واکنش نشان می‌دهیم.
(محرک←عمل)
هرچه به سمت پختگی پیش می‌رویم، اندیشه خودش را میان این دو منزل جا می‌کند و به مرور جایگاهش را وسعت می‌دهد.
(محرک←اندیشه←عمل)
حتا گاهی "اندیشه" باعث حذف "عمل" از این فرآیند می‌شود.

چون با اندیشیدن در می‌یابیم به هر محرکی نباید پاسخ داد.
(محرک←اندیشه)


گاهی باید ندید!
گاهی باید نشنید!
گاهی باید سکوت کرد!



اولین برآیند مسیرِ آزمودگی "آرامش" است.
وقتی خام هستیم تصور می‌کنیم باید عجولانه بدویم تا به مقصدی خاص برسیم و هیچ توجهی به زیبایی‌ و ظرافت‌های مسیری که در آن گام برمی‌داریم، نداریم. همه‌ی فکر و ذهنمان معطوف "نتیجه" است.


رفته رفته در می‌یابیم حرکت در "مسیر" و کشف و تجربه‌ی آن، فی الواقع همان "نتیجه" است.


همان نتیجه‌ای که ندیده از سر گذراندیم و اینک حسرت ِ درک و لمس آن با ما باقی مانده است.
اندک اندک درمی‌یابیم که این مسیر هیـــــچ پایانی ندارد و تا بی نهایت ادامه دار است.
بنابراین سرعتمان را می‌کاهیم و بر دقت و توجهمان می‌افزاییم.


✍?به قلم:

••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••