اگر من بخشی از افسانه تو باشم، تو روزی به من باز خواهی گشت...
آسمان، ماهی، تُنگ
ماهیِ کوچک من، بیداری؟
بیقراری تو چرا؟
اندکی آب بنوش
نکند تب داری؟
خواب بد دیدی، نه؟
نفسی تازه کن و بعد بگو
بر تو در خواب بلندت چه گذشت
که تو را ریخت به هم
تو که دیشب، آرام
بغل آینه خندان خفتی
نکند نظم کبوترها را
دیدی و آشفتی؟
باز هم خواب قناری دیدی؟
پس بگو
که چرا
غصه چشمان تو را بوسیده!
و سپس
توی تنگ تو کمی ریخته غم
خواب دیدی از نو
خواب پرواز و بلندی دیدی
خواب یک عالم ابر
که چنان دخترکانی آرام
بر زمین خوابیده
زیر پا جنگل سبزی دیدی
باشکوه و غزل آلوده و انبوه و بزرگ
کوچک اما از دور
خواب یک دسته پرستو دیدی
که در اوج
از کنار تو گذر میکردند
آه ای ماهی دلتنگ بگو
لب بزن، میفهمم
باز هم
خواب پرواز تو را رنجانده؟
برق چشمان عقاب
باله ترد تو را لرزانده؟
آه ای ماهی تنهای صبور
ای که در چشمانت
عکس دریا داری
نکند حسرت پرواز تو را خواب کند
نکند فکر کنی
چون تو پرواز بلد نیستی و اینجایی
کمتر از آنهایی!
گرچه ما میدانیم
بین این باله و آن بال تفاوتهاییست
تو در این قامت سرخ
بین پولکهایت
آن قدر زیبایی
که کسی یاد پرستو نکند
رقص زیبای تو در شیشه آب
کمتر از کوشش پرواز قناری ها نیست
این قدر غصه نخور جان دلم
تو بخواهی یا نه
زندگی غم دارد
گرچه غمگین بودن
بخشی از قصه ماست
غم بخور، اما کم
یاد سهراب بیفت
"پیله ات را بگشا،
چه کسی می داند.
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!"
من در این آئینه
صبح را میبینم
که همین نزدیکیست
و میان بدن سبزه غزل میخواند
برق فردایی شاد
روی این
سکهها افتاده
قرعه عید به نام دل ما افتاده
سلام، خیلی وقته که نبودم و خیلی دلم برای ویرگول و ویرگولیا تنگ شده. ممنونم از کسایی که یادم بودن و بهم این طرف و اون طرف پیام دادن. خوشحالم که هستین.
امیدوارم دوستانِ خوب گذشته کوچ نکرده باشن و کلی دوست خوب جدید هم پیدا کنم.
ببینم، ویرگول که خیلی عوض نشده؟
پ.ن: بازم ماهی و عید. نمیدونم چرا انقدر از این موضوع خوشم میاد :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آدمبرفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی که بروسلی پادشاه خرها را نجات داد
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبِ سقوطِ آلنده، شیلی