یک غریبه؛ وقتی که ماه آنجا بود و تماشا میکرد. | Intp-A | https://t.me/song_of_night
بادبادکِ آرزوها
شب که میشود،
آسمان صدایت میزند
نسیمِ تابستان را حس میکنی؟
گذر نرمش را
بادبادکِ آرزوهایت را،
به آسمان بسپار؛
اما رهایش مگذار
که مبادا باد آن را،
با خود ببرد
کودکِ تنهای دلم،
چشمهایت را ببند
بادبادکِ آرزوهایت را
به آسمان بسپار
که آسمان امن است
و من برای بُردِ آرزوهایت
برای درخشش ماه در شبهای سیاهت
میجنگم
که اکنونم را بدهکارِ تو هستم
کودکِ تنهای دلم
آسمانِ شبها امن است
ماهِ آن بالا،
هوایت را دارد
"و خدایی که در این نزدیکیست"
بادبادکِ آرزوهایت را
به نسیمِ خنکِ تابستانی،
بسپار؛
اما رهایش مگذار.
پ.ن: شعر که چه عرض کنم، شاید ترانهست؛ شاید موسیقی بتونه کاملش کنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو زمینی نیستی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشک میریزی و چشمانت چه زیبا میشوند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید به سوی مرگ