می‌روم، می‌مانم، ...

من می‌روم، او می‌ماند
معتقد است به ماندن، تا آنجا که می‌تواند
دستانش برگه‌های امتحانی دانش آموزان را محکم چسبیده، مبادا کلمات برگه‌ها با هم گفتگو کنند
سرسخت است
قدمهایش را به جلو برمی دارد و هیچگاه به پشت سرش نگاه نمی‌کند

چقدر آشناست
انگار جایی او را دیده‌ام
شبیه من است در روزهای دورم
سالها گذشته و من حالا سبکبارم،
قدم‌ها، دست‌ها و کلماتم جاری‌اند


او آینه است
تصویر مبهمی از من که تلاش می‌کند در نقطه‌ای ثابت شود، قرار یابد، بماند...

اما بگذار، این بار، تصمیمی مشترک بگیریم
یا با هم برویم
یا با هم بمانیم

....

۲۱ فروردین ۱۴۰۲