یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
از مغازه تا خانه
« در تمرینم برای کمرنگ شدن نبودن او، امشب چشمانم خیس شدند و وقتی به علت آن فکر کردم، تصویر دیگری قاب را پر کرده بود! »
گیجم مانند کسی که برای ادامهی مسیرش تنها به منظور قدم زدن که از گزینههای مهم برنامهی روزانهاش است، بین طالقانی و پارک ملت، دوبهشک است! طالقانی با آن چنارهای باتجربهاش و ( پارک ) ملت، با انبوهی از احساساتِ غریبی که با هربار سرزدن به آن، دوقلودوقلو، چیز جدیدی میزایند؛ درحالیکه هردو عمریست خانهی اصلیِ واژگانش هستند؛ هردو، ثابتشده!
خوشحالم مانند چراغبرقی فانوسیشکل، با پایهای فلزی به طول تقریبا دو متر و نوری آفتابیِ غلیظ که گیرافتاده بین شاخ و برگ یک زبانگنجشکِ جوان!
کنجکاوم مانند مانکنهای خوشبَروروی بوتیکِ... که تجربههای نویِ بچهگربههای وِلنگارِ روبرویشان، که چنارِ باتجربه، اولین خانهی امنشان است، علامت سوال بزرگی را در ذهنِ گَچیشان به اینطرف و آنطرف پَرتوپَلا میکنند: « خیابان چه حسی دارد؟ آسفالت چه حسی دارد؟ ماشینها چه حسی دارند؟ ... آزادی چه حسی دارد؟ »
خوشبختم که هم باقالی را دوست دارم و هم بستنی قیفی! و خوشبختتر که هردوشان ارزانند و دردسترس... آبِ باقالی چه خوش میچسبد در پنجمِ مهرِ سرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
با اینا "تابستونو" سر می کنم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سقوط
مطلبی دیگر از این انتشارات
درس هایی که از ارتباط با آدم ها گرفتم.