«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
گفت و گوهای پراکنده! (هفده)
یک: فحش به شما، یعنی فحش به من!
به من فحش داد، تو چرا پریدی وسط با مشت و لگد زدیش؟ الان بره شکایت کنه دیه شو از کجا میاری بدی؟!
بابا مگه به شما نگفت گاو؟!
خُب به من گفت گاو، به تو چه ربطی داره؟!
بابا وقتی یکی به شما می گه گاو، یعنی به من داره می گه گوساله!
دو: فیلم های بهروز وثوقی!
من نفهمدیم جریان چیه که هر وقت صحبت از فیلم های بهروز وثوقی شد، تو ماجرای فیلماشو با هم قاطی کردی؟!
راستش یه همکلاسی داشتیم که توی مدرسه سی دی فیملهای بهروز وثوقی رو اجاره می داد. یه روز از من پرسید فیلم می خوای؟ گفتم من پول مول ندارم برای فیلم بدم. اونم لوطی گری کرد هر چی فیلمِ بهروز وثوق داشت یه جا بهم داد، گفت برو دو روزه ببین بیارشون. منم بردم خونه مون، نشستم همه شونو درجا، پشت سر هم دیدم!
پس برای همینه که صحنه های فیلم هاشو با هم قاطی می کنی؟!
آره الان می تونم ده تا فیلمِ بهروز وثوق رو تعریف می کنم، ولی جوری که هیچ کدومشون شبیه یکی از اون ده تا فیلم اصلی نیست!
سه: مرد نیمه تمام!
این بابایی که جدیداً به اینجا منتقل کردند رو می شناسی؟
آره. چند باری کارم بهش افتاده. آدم ناشی ایه، یه دونه کار رو نمی تونه کامل انجام بده! سه روزم هست که اصلاً پیداش نیست، معلوم نیست کدوم گوری رفته!
یعنی تو خبر نداری؟!
از چی؟!
از اینکه بنده ی خدا سه روز پیش، همین که از اداره رفته بیرون، سکته ی ناقص زده؟
بیا! دیدی گفتم یه دونه کار رو نمی تونه کامل انجام بده!
چهار: پونز درمانی!
راستی بواسیرت خوب شد؟
آره!
عملش کردی؟!
نه بابا!
خودش خوب شد؟
چی تا حالا خودش خوب شده که این لامصب بشه؟!
پس چه جوری خوب شد؟!
یکی از بستگانمون که به خیال خودش خیلی شوخه، ولی سادیسم داره، یه دونه پونز گذاشته بود روی اون مبلی که من هر وقت می رفتم خونه شون روش می نشستم. همون پونزه منو خوب کرد!
مگه می شه؟!
حالا که شده!
شاید خیال می کنی خوب شده!
نه بابا خیال کجا بوده! پنج دقیقه نمی تونستم یه جا بنشینم. الان می تونم بدون اینکه جیک بزنم، پنج ساعت یه جا بشینم!
پنج: رفیقِ جون جونی!
راست می گن تو زدی پاهای جمشید رو خورد کردی؟
آره!
مگه تو رفیق جون جونیش نبودی؟!
اگه نبودم که این کار رو نمی کردم!
خودت می فهمی چی داری می گی؟
خودم می فهمم چی می گم. بقیه نمی فهمن!
مرد حسابی کدوم آدم عاقلی می زنه پاهای رفیق خودش رو خورد می کنه؟!
آدم عاقلی که رفیق گمشده ش رو بعد از کلّی اینور و اونور گشتن، پیدا کنه. اونم در حالیکه داره خودش رو با طناب دار می زنه!
شش: فلسفه ی دست شستن از نگاه یک کودک!
پسرِ بابا! اگه گفتی چرا باید دستامون رو با صابون بشوریم؟!
برای اینکه کف صابون بره تو چشمای کرونا دیگه نتونه ما رو ببینه، اذیتمون کنه!
هفت: حب ریاست!
به نظرت برای چی بعضی از اینایی که پست و منصب دارند نمی تونند از صندلی شون دل بکنند؟
می دونی این قضیه مثل چی می مونه؟
مثل چی می مونه؟!
مثل اینکه شوماخر رو که عادت داره ماشین مسابقه ای سوار بشه و با هر سرعتی که می تونه بتازونه رو بخوای بلند کنی و بنشونی پشت غلتک آسفالت که اصلاً راه نمی ره!
هشت: گلِ طمع!
شنیدی می گن فلانی طمعش گل کرده؟
آره، زیاد شنیدم!
دیروز داشتم در مورد گل جسد یه مطلب می خوندم، نوشته بود یکی از بد بوترین گلهای جهانه. به نظرم اگر طمع گلی داشته باشه، گلش همین جوریه!
امّا اون گیاه جسدی که تو می گی هر ده سال یکبار گل می ده، ولی من خیلی ها رو دیدم که طمعشون هر روز گل می کنه!
نه: چه جوری؟!
مامان برای چی داری چمدون می بندی، می خوایم بریم مسافرت؟
بچه ی آبجیت دنیا اومده، من و بابات داریم می ریم شهرستان. تو هم باید بری پیش عموت اینا.
آبجی که فقط چهار ماهه عروس شده، آخه چه جوری...؟
این فضولی ها به تو نیومده، بتمرگ درستو بخون تا ما بریم، برگردیم!
گفت و گوهای پراکنده ی قبلیم:
دو مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۹۷ منتشر کردم.
حُسن ختام: هایکویی از کتاب«نور ماه بر درختان کاج» اثر جاناتان کلمنتس:
دنیا پر از رنج است، با این حال
درختانِ گیلاس شکوفه میدهند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفت و گوهای پراکنده!(پنج)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردی که برای فرار، زندگی میکرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفت و گوهای پراکنده! (نوزده)