نوشتههای یک تناقض
و هنوز مغلوبم.

توان جنگ با مردم را ندارم؛ من آنقدر با خودم جنگیدهام و آنقدر بر خود چیره شدهام، که دیگر جز پیکرهای بیجان چیزی برایم باقی نمانده...
چطور میتوانی بگویی که برایت نجنگیدهام؟
وقتی شیپور هر رزم من با خودم، صدای تو بودهست؛ آنگاه که میگفتی:" دوستت دارم"
من نه تنها در پیکار خویش، همیشه مغلوب گشتهام، بلکه در چیره شدن بر ترسهایم نیز، شکست میخورم...ترس اینکه مبادا ترکم کنی...مبادا دلسرد شوی آنگاه که بگویم: "دوستترت میدارم."
...
مطلبی دیگر از این انتشارات
هم نوعان کثیف تو...
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما عقدههای متحرکیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساعت شنی که دیگر زیر و رو نمی شود!