نوشتههای یک تناقض https://t.me/kamanditis
پای همه چیزش، میایستم.

به قول خودت؛ آدم نمیشوم. دنیای زنها و دخترها همین گونه است. نگرانی و ترس_حتی اگر بروز داده نشود_ برای جزئیترین چیزهایی که ظاهرا احمقانه و فاقد اهمیتاند.
دلایل خودم را دارم که نگران باشم.
در میان بحثهایمان...درمیان اشکهایمان، که تا حد زیادی تقصیر من است؛ لرزش صدایت از احساس آشنای ترس و دلهرهای شیرین به هنگام گفتن جملهی " اما من دوستت دارم..."همان اندازه که ناراحتم میکند، خیالم را آسوده میسازد. دانستن اینکه تو هم به اندازهی من که در پیش تو احساس ضعف دارم و جعبهی واژگان بیرحمانهای که همیشه بر زبانم میلغزند را در شیفتگی صادقانهی نگاهت گم می کنم، پیش من ضغیفی، برایم...شیرین است. تنها با این کلمه توصیف میشود، "شیرین".
همان طعمی که در قلبم میپیچد و سپس در زیر زبانم احساسش میکنم و بعد در نگاهم جریان میابد.
حقیقتی در کلماتت نهفتهست که با هیچ منطقی قادر به انکارش نخواهم بود!
شدتی در احساست هست که با هیچ واژهای قادر به جبرانش نخواهم بود.
قرارمان، هنوز پا برجاست. دوستت دارم و پای همه چیزش هم ایستادهام.
قول انگشتی...(یعنی قرار داد رسمیست!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گلبرگ های گنجشک...
مطلبی دیگر از این انتشارات
پستویِ میله های عشاق...
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوسه