انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
بیایید همه نامه بنویسیم
امروز خواهرم با اشتیاق از اولین نامه اعتراضی می گوید که برای مدیر مدرسه نوشته اند. می گوید پس از بسمه تعالی و سلام و احترام به مدیر نوشته نامه نوشته اند که ما دانش آموزان کلاس هشتم درخواست تعویض معلم درس فلان را داریم و در ادامه شرح داده اند که خانم الف معلم درس فلان به دلایل تبعیض بین دانش آموزان و تهدید دانش آموزان به کسر نمره امتحان نهایی بابت عدم انجام برخی تکالیف؛ باید تا پایان سال تحصیلی عوض شود و اکثرا زیر نامه را امضاء کرده اند.
البته می گوید یک بار نامه را خانم الف در دفتر مدرسه همراه یکی از دانش آموزان کلاس هشتم دیده و خیلی تند و سریع و خشن نامه را به زباله دان تاریخ تحویل داده است و این بار بچه های کلاس هشتم برای این که نامه را سالم به مقصد برسانند خانم معلم درس فناوری را که رابطه خوبی با همه دارد واسط قرار داده اند تا نامه به دست مدیر مدرسه برسد. شبیه به مذاکرات غیر مستقیمی که در حال جریان است.
در جوابش اولا تحسین کردم که راه گفت و گو را برگزیده اند و دوما گفتم از کجا معلوم که معلم فناوری موضوع را به خانم الف لو ندهد؟ سریع پاسخ داد که اصلا هیچ کدام از معلمان با معلم الف رابطه خوبی ندارند.
راستش از خوشحالی و ذوقی که در این کارش داشت من هم خوشحال شدم و ناخودآگاه به یاد نامه نگاری های خودم افتادم. اولین نامه را در کلاس پنجم نوشتیم. کار کلاسی ما این بود که پاکت نامه تهیه کنیم و آدرس گیرنده محل کار پدرمان باشد و آدرس فرستنده هم مدرسه. محتوای نامه هم به پدر بود. فرض کرده بودیم که پدر رفته است ماموریت و ما نامه ای برایش تنظیم کرده بودیم که در نبودش چه می کنیم و چه اوضاع و احوالی داریم.
راستش از آن به بعد همیشه در خیالاتم نگارنده بهترین نامه ها بودم. فکر می کردم دانشجوی شهرستان می شوم و کلی نامه برای خانواده و دوستانم می نویسم. یا حتی فکر می کردم فلان دوستی که آرزوی زندگی در خارج از کشور را دارد قرار است در آینده برای من نامه بنوسید. پس خوب اصول نامه نکاری را یاد گرفتم. ولی مسیرم متقاوت شد.
از این نامه به بعد دستم راه افتاد و اولین نامه را زمانی نوشتم که معلم کلاس پنجممان خواهرش را از دست داده بود. روی یک کاغذ سفید با خودکار مشکلی برای معلممان که بهرام نام کوچکش بود نامه ای نوشتم و انداختم داخل کشوی میزش. معلم وقتی نامه را خواند سری تکان داد و دیگر چیزی نگفت.
از آنجا به بعد دست به قلم شدم. برای رئیس شعبه بانک نامه می نوشتم. برای مدیر دبیرستانمان و بعدا برای رییس دانشکده هم نامه هایی نوشتم از باب مسائل روز و دانشجویی. دبیر و منشی انجمن علمی هم بودم و باید در نامه نوشتن پیش قدم می شدم.
این مسیر حتی در آینده کاری هم همراه من بود. گاهی نامه های اداری همکاران را من تنظیم می کنم یا اگر نامه مهمی باید به وزارتخانه یا مرجع مهمی نوشته شود حتما من باید متنش را بخوانم یا باید از ابتدا خودم تنظیمش کنم.
راستش این ها را نوشتم برای این که دو چیز را بگویم. اول بگویم ای کاش معلمان مدارس در روگاز فعلی که مدارس خانه دوم بچه هایی است که احتمال خیلی زیاد پناه اولشان فضای مجازی شده است؛ بیشتر هوای بچه ها را داشته باشند. این بچه ها که واقعا باید چشم انتظار باشیم که ببینیم با آینده این خاک چه می کنند و چگونه قرار است در آن نقش آفرینی کنند؛ حالا پناهی به جز معلمان ندارند. فضای مجازی که گاهی حتی همه اعضاء خانواده را محاصره کرده و امنیت روانی نوجوان را هم تهدید می کند نیاز به یک مربی به نام معلم دارد تا بتواند با بچه ها ارتباط خوبی برقرار کند.
دوم هم می خواهم با خانم مدیر صحبت کنم. خانم مدیر محترم مدرسه متوسط اول که نامش را کامل نمی گویم. شما که به احتمال بسیار زیاد نامه را خوانده و ترتیب اثری نخواهید داد، ولی ای کاش صدای بچه هایمان رابشنوید و حتی تشویقشان کنید بابت این که مسیر گفت و گو را انتخاب کرده اند.
مسیر گفت و گو که در کشور ما در نقاط عطف به وضوح دیده می شود که فراموش شده است، می تواند باز آفرینی شود و فضایی امن برای تبادل نظر شود.
اگر همچنان قرار باشد ما با گفت و گو قهر باشیم مسلما عبور از مسیرها و گردنههایی که در خود دارد برای همه ما دشوار خواهد بود. گفت و گو یکی از موثر ترین اقداماتی است که می تواند جامعه ما را به شکوه برساند.
خانم مدیر که به تصدیق بچه ها همه کارها را به معاون مدرسه تفویض کرده اید و فقط حضور فیزیک دارید و آن معاون بی نوا هم گاهی از کوره در می رود بابت دست تنها بودنش، ای کاش یک بار هم که شده بنشینید و ببینید که این نوگلان ما که به امانت در اختیار شما هستند چه می گویند.
شاید گوش دادن به حرف ایشان از نظر شما توقعات دانش آموزان را بالا ببرد، ولی باور کنید مشکل اساسی جامعه هم این است که حکمرانان ما هم چنین تفکری دارند و از ترس افزایش توقع هیچ وقت حاضر به گفت و گو نشدند و نهایتا هم همه با هم ضربه خوردیم.
بیایید گفت و گو کنیم و گفت و گو کردن را یاد بدهیم و یاد بگیریم...

مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به خدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و بیست و هشت ( ویرگول برای من یعنی تو )
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنگ نوشت ۲