یلدام،عاشق لطافت شکوفه های گیلاس🍒بوی پونه و آویشن کوهی؛عاشق رقص آب فواره، نرمی کاهی کتاب و زیبایی مسحور کننده ی ابر ها☁️در تکاپوی بهتر شدن✨
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
شب از نیمه گذشته و من در کنار تنهایی خود به نبودنت فکر میکنم به عشقت که در میان رگانم جاریست:)
آه عزیز جانم آه که نبودنت زهریست تزریق شده به تار و پود لحظه هایم اصلا میدانستی منِ آواره : قبلا به ماه چشم میدوختم تنها با این امید که ممکن است تو هم ماه را ببینی؟ اما اکنون ماه آسمان من محروم است از نگاه دیدگانت چون توی آن کشور لعنتی که تو ساکني شبها روز است و دیگر شب در چشمهایت موج بر نمیدارد تو بگو دیگر چگونه نگاه بیندازم به آسمان تو بگو چگونه رغبت کنم؟
- اصلا تو را با کدام نام بخوانم؟
همدم روزهای تکراری و شبانه های پر درد ، شاه قصر غزل های عاشقانه ی من ، دلیل آفتابی بودن دل ،تمام تصویر من از عشق، شعری که دوست داشتم شاعرش باشم، معجزه ی خدا یا چه؟
تو بگو چگونه باید دنیایم را صدا بزنم؟ جان دل خوب است؟چون تو جان دلمی جان دلی که با نبودنت عجیب گرفته است.
چگونه بگویم از این عذاب آخر واژه کم دارم جان دل تازه با نبودنت کنار آمده بودم که باز برگشتی و باز تا به خود بیایم رفتی،میدانی دلم از دستت تنگ غروب شده با یک خروار نبودن تنهایم گذاشته ایی اصلا تو که از جنس نماندن بودی پس چرا سنگ زدی برکه ی آرام مرا؟
بوی بغض لعنتیم فضای دنیایم را سنگین کرده،کاش برگردی بغلت کنم ببوسمت ببویمت هرچند نباشی هم تکرار تصویرت در تو در تو های این ذهن لعنتی تا ابد باقیست.
بی تو ساعت هایم غبار آلود روزهایم مسموم و سالهایم گرفته است بی تو چشم هایم خیس، دست هایم آلوده به هیچ، بی تو جانی نیست، نفسی نیست، عشقی نیست، عاشقی نیست، معشوقی نیست.
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
گفتنی نیست ولی بی تو کماکان در من نفسی هست دلی هست ولی جانی نیست.
من نمیتونم قشنگ بگم حالم رو"بی تو "شاعرا رو واسه همین روزا گذاشتن ديگه سعدی میگه : من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم.
یجا دیگه میگه : شب های بی توام شب گور است در خیال روزی که بی تو میگذرد روز محشر است. که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان حافظ خلاصه اشو میگه دیگه : سخن است این است که ما بی تو نخواهیم حیات... وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی... امیدوارم فهمیده باشی توقع ندارم برگردی هر چند ذوق اینو داشتم که تو هوای کشوری که نفست توش پخشه نفس میکشم و همونم دیگه نیست ولی همین که تو دنیایی کافیه خودت رو برای همیشه دریغ نکن گه گاهی باش:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
در حسرت یک قدم...!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریک، و روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامۀ دوم: دژاوو