چیزهایی که همه تجربه میکنیم ولی کسی راجع بهشون نمیگه. با چاشنی روانشناسی! ایمیل: khodnevis9583@gmail.com
درسی که هیچ کس به ما یاد نداد
نامه ای بی شیله پیله برای عاشق های ناکام و عاشق های جوان:

شر و شور قبل روزهای عروسی رو دیدین؟ یا هیجان خریدهای مهمونی و ذوق شب های قبل اردو. حتی ثانیه های قبل فوت کردن شمع های تولد!
همیشه آماده شدن برای یه چیز هیجان انگیزه. خیلی زیاد! شاید حتی خیلی وقت ها خیلی بیشتر از اونی که واقعا قراره اتفاق بیفته. وقتی هنوز یه اتفاق نیفتاده، ما همه ش فرصت دارم رویا ببافیم. فرصت داریم تو دنیای خیالات غرق بشیم و یادمون بره هیچ چیز در این دنیا بدون ایراد نیست.

بعد اینکه داغ بودن بعد از شکسته شدن قلبم از تنم رفت بیرون، تازه یادم افتاد که جدا شدن از اون آدم یه معنی مهم برای من داره: دوباره دنبال آدم ایده آل گشتن!
حالا که دارم از این شهر میرم، دوباره میتونم رها باشم. رها از هر گونه دلبستگی ای که منو آزار بده.
اشتراک تمام عشق های ۱۸ سالگی
من فکر میکنم هیچ عشقی اندازه ی عشق های ۱۸ سالگی درد نداره. شاید هم هر سنی که آدم عشق اول رو توی بزرگسالی تجربه میکنه. عددش میتونه ۱۹ یا حتی ۲۰ باشه. اون موقعی که کل قلبت رو میذاری وسط و بعد جوری آسیب میبینی که تا مدتها تداعی عشق هم اذیتت میکنه. ۱۸ سالم که بود، قلبم هزار تیکه شد. یادمه همون موقع میدونستم نمیتونم تا آخر عمر با اون آدم بمونم اما بازم فکر جدایی ازش دیوونه م میکرد.

ازش جدا شدم اما تا یک سال بعد باز هم کامل نتونستم فراموشش کنم. حتی وقتی رفتم تو رابطه، حتی وقتی مهاجرت کردم، اون آدم تو یاد من موند و الان بعد از ۳ سال تازه میتونم بگم دیگه تو ذهنم پررنگ نیست.
من عشق اول بودن رو تجربه کردم. چندین بار هم تجربه ش کردم. معشوق کسی بودن شیرینه اما معشوق اول کسی بودن شیرین ترین شیرینیه. خامی و تازه نفس بودن اون آدمه که گرمای اون ارتباط رو چندین برابر میکنه.
امروز داشتم به این فکر میکردم که آدمها تو چه سنی موهاشون سفید میشه. آخه تو خانواده ی پدری من تو سن خیلی کم موها شروع به سفید شدن میکنه. مامان بزرگ پدرم ۱۸ سالش بود که موهاش سفید شد. همینجوری که داشتم فکر میکردم آیا من این ژن رو گرفتم یا نه یادم افتاد اون کسی که باهاش بودم و بعد مهاجرت کردم، بعد مهاجرتم موهاش شروع کرد به سفید شدن.
من یادم رفته بود اون موقع تو اون معصومیت، تو اون خامی، تو اون بی تجربگی توئم با میل به حمایت و توجه، این پسر چقدر بعد از رفتن من غصه خورده بود. من...؟

منم خیلی غصه خورده بودم.
من خیلی غصه میخورم!
درسی که هیچ کس تو عاشق شدن به ما یاد نداد
به صفحه ی ویرگولم که نگاه میکنم هر دو تا متن در میون، اون مرد یا پسری که ازش مینویسم متفاوت میشه!
من هر بار ناامید شدم از اینکه آدم درست رو پیدا میکنم. هر بار ناامید شدم از اینکه کسی رو کنار خودم داشته باشم و دیگه تنها نمونم. هر بار گفتم این بار دیگه جدی بار آخره اما نبود. (اگه شک دارین، یه سر به پست قبلیام بزنین!)
ما آدمها محکومیم به عاشق بودن و مجبوریم به تکاپو برای چیزهایی که شاید در نهایت قلبمون رو خیلی بشکنه.
اگر تنها یک چیز این همه احساس یاد گرفته باشم اینه که تصمیمی که اون موقع میگیری باید تصمیمی باشه که وقتی بعدا بهش فکر میکنی به خودت بگی: دستم درد نکنه! اون موقع بهم خوش گذشت و واسه همینه که الان پشیمون نیستم.
هر بار که حرفی رو میزنی که قبلا جراتش رو نداشتی، جسورتر میشی و این جسارت رو هیچ زن یا مردی نمیتونه ازت بگیره!
حقیقت اینه که خیلی از آدمها نمیان تا توی زندگیمون بمونن. پس چرا از اون تجربه هه یه چیزی رو یاد نگیریم؟
اگه ذهنیتمون این باشه که اون آدمه قرار نیست تا ابد تو زندگی ما بمونه، چقدر راحت تر نه میگیم؟! چقدر راحتتر پای چیزها و کارهایی وایمیستیم که خودمون دوست داریم؟!
به من اعتماد کنین! ماها هنوز راه طولانی ای داریم عزیزان!

مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و بیست ( آدم امن زندگی من )
مطلبی دیگر از این انتشارات
من تو را...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند کلامی برای انتشارات «نامهای به تو که نمیخوانی»