برای آیندگان، ما تنها چراغ های خاموشی هستیم در دل تاریک روزگار
عزیزِ از دست رفته ام، سلام
کاش اون لحظه رو نگه میداشتم قبل اینکه همه چی عوض شه
عزیزِ از دست رفته ام، سلام. از حالِ این روزهایم اگر بگویم، همه چیز خوب است. نه آنقدر خوب که قبل ترها کلمه خوب را در دهانم قرقره می کردم و از عمق واژه اش، یک لذت گس می چکید بیرون. خوب. خوبِ خالی. خوبِ آغشته به یک جور احساس تعلق نداشتن. این روزها به خیلی کارها مشغولم. یکی اش فکر کردن به آن روزهاست. همان روزها که باید میان آنهمه بی تفاوتی دست و پا می زدم و تنها کشته اقیانوس عشق دوتایی ساخته مان میشدم. کاش میشدم. کاش با خودم نمی گفتم خودت را کنار بکش. نمی گفتم بس است تنهایی دست و پا زدن. بس است به انتظار آن قایق نجات، به انتظار آن جزیره وصل ماندن. چند روز است مدام می گویم کاش، کاش خودم را از خواستنت، از نصفه و نیمه داشتنت محروم نکرده بودم. کاش آن روز که زل زدی توی چشم هایم و گفتی بیا امروز، در همین لحظه همه چیز را تمام کنیم، یک چک می کشیدم توی صورتت و چک را زده و نزده، دوتایی از خواب می پریدیم. کاش همه اش خواب بود عزیز از دست رفته ام. حتی آن حرف هایی که به جانِ رنجورت زدم و حرف هایی که از زبان تلخت پس گرفتم.

دنیا انگار ما را با هم نخواسته بود. اما این دلیل خوبی برای من نبود که از دستت بدهم. حتی اگر تمام ناسزاهای عالم را سزایم می کردی، حتی اگر می خواستی سر به تن هرکسی که مرا یادت می اندازد نباشد، بازهم نباید اینطور راحت سُر میخوردی از دستم. ما همدیگر را نخواستیم عزیزِ از دست رفته ام. تو را نمی دانم اما من پر از خواستن بودم و نخواستم. این اذیتم می کند. این که هنوز می توانستم آن لحظه خداحافظی را تبدیل کنم به نویدِ دیدار جدید. اگر کمی با من مهربان تر بودی، شاید همه چیز اینطور آغشته به یک احساس بلاتکلیفِ نخواستنی نبود. این نخواستنت کار دستمان داد. نخواستی من باشم و نخواستی که جهان، ما را کنار هم داشته باشد. عزیزِ از دست رفته ام، کاش آن روز با هرچه در توان داشتم، زده بودم زیر گوش ات.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای اشکهای ماهی که در آب گم میشوند
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای گلی صورتی، غنچهای که هنوز زندهست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و بیست و دو ( فقط دو سه ساعت )