در تلاش برای «ایستادن بر روی شانه غولها» | Mo3Beh@
نامهای به فرزندم
این نامه برای انتقال بهتر مفاهیم از موسیقی بهره میبرد:
ای عزیز ندیدهام
سلام!
اکنون که سخت درگیر بیماری هستم، شدیدا به یاد زندگی افتادهام. زندگانی شاید اصلا حضور تو، خوی تو، بوی تو و هزارانی از تو را حس نکنم.
اما بگذار تا برایت بنویسم؛ تا اگر من نبودم، نامه بماند یادگار.
فرزندم،
میخواستم از بوی خاک نم زده شروع کنم. آنچه که هستیم. مشتی خاک به همراه آب. اما ما فقط خاک نیستیم. ما حاصل میلیونها سال تکاملیم. سلولهایی که هزاران اطلاعات را در خودشان پنهان کردهاند ما نتیجه هزاران متابولیسمیم. ما حاصل ضربان هر دقیقه از قلبیم. حاصل پیام های عاشقانه بین دندریت و آکسون، آغوش محکم ماهیچه بر استخوان، بوسه نایژک بر اکسیژن و معاشقه آنزیم و غذا بر تخت گوارش هستیم. آنهایی که به تو زندگی عطا کردند، شایسته قدردانیاند. و چه چیزی شایسته تر از بدن خودت؟ تا جایی که میتوانی از این هدیه مراقبت کن.
ای تمام وجودم
میخواستم برای تو از زیستن بگویم. فقط عکسهای اینترنتی؟ نه، فراتر از آن! دستت را بگیرم و به دل طبیعت بزنیم. برایت از گیاهان بگویم که اگر هر طرفی آنها را خم کنی باز هم صعود خواهند کرد. از گرچگی بگویم که دانهاش سم است و روغنش درمان نیز هم. از سنبلهایی که سنبل آمدن بهارند و بنفشههایی که ویس به رامین داد. باهم شبدر چهاربرگ پیدا کنیم و به تو بگویم گزنه مثل زنبور تو را میگزد. از سروی بگویم که به آزادگی نامیده شد. به دیدار اسبهای وحشی برویم. ردپای گوزنها را دنبال کنیم و مثل عقاب دنبال ماهی بگردیم. شیردادن نهنگهای مادر تا پدری کردن اسبدریایی را نشانت دهم. ماهیهایی که به دهان مادر میروند و عقربهایی که شکم والد را میشکافند. از هزارپایی که دمای منفی 60 درجه را تحمل میکند تا آخوندکی که بعد جفتگیری جفت خودش را خواهد خورد.
باهم به عجایب هفت گانه سفر کنیم. داخل نیل و آمازون پارو بزنیم. با گلایدر از روی مجسمه مسیح و آبشار نیاگارا رد بشویم. زمانمان را در پارک مرکزی زیبای سنگ زرد بگذاریم. از قناری تا تاهیتی جزیره بچینیم. روی قله دماوند و دنا چای آتشین دم کنیم. توی ارس و اترک و اروند و الوند، لب کارون بخوانیم. مطمئن باشیم هیرمند مثل جاجرود هنوز زایندهاس و ما رو سفیدرو کرده است. در جنگلهای هیرکانی گم بشیم و سر از جنگل حرا در بیاوریم. و در نهایت شب را در کویر لوت بخوابیم و صبح در مه جنگل ماسال بیدار شویم.
ای عزیزتر از جانم
شاید از من به تو کتابخانهی کوچکی ارث برسد. البته اگر تا آن موقع چیزی ازشان باقی مانده باشد. چرا که هماکنون هم بیشترشان در راه ساقیگری کتاب در دست دیگران گم شدهاند.
میخواهم مثل پیرمرد برای گرفتن ماهیات سرسخت باشی. مثل تری جز از کل خلاقیت به خرج بدی؛ مثل جودی بابالنگ دراز پرانرژی باشی و مثل شازده کوچولو بدون انتظار محبت کنی. من دوست دارم تو سگ ولگرد را با صادق هدایت و دریاچه قو را با صادق چوبک بشناسی. شرط بندی و کیمیاگری را هم از چخوف و کوئلیو یاد بگیری. با چشمهایش، کوری را بچشی. به بلندی های بادگیر بروی و بادبادکبازی کنی. اعداد 20 هزار فرسنگ یا 80 روز را به خاطر بسپاری. چرا که شاید تو را در یافتن راه جزیره گنج به اسم مونت کریستو کمک کنند.
آیا با من میایی تا با برادران امیدوار از بلندیهای شیلی ، با ماژلان از اولین بار چرخیدن دور زمین، با مارکو پلو از شکوه زعفران ایرانی و با مارک دو پلو از مصاحبت با ایرانیهای ساکن اروپا بخوانیم و سفر کنیم؟
بیا تا باهم دنبال جادو جنبل کتاب کلید سلیمان بگردیم. آیا تو هم مثل من عاشق دانشنامههای سنگین و قطور هستی؟ احتمالا شیمی را با دیدن اثر اسید ریخته شده بر کتاب الکتروشیمیام یاد بگیری. ولی قول میدهم با افسون فیزیک، چند پاسخ کوتاهی به پرسشهای بزرگات بدهم و تو به من بگویی: حتما شوخی میکنی، پدر! آنگاه با کانهمان، سریع فکر کنیم، با شوپنهاور به درمان یالوم بپردازیم و با منسن به این دنیا انگشت وسط نشان دهیم. حتی برایت الیف شافاک و اسکاول شین بیاورم و بعدا بگویی: «بابا، من این کتابها را بیشتر از 20 صفحه نتوانستم بخوانم» «منم همین طور فرزندم...منم همین طور»
تو از زیبایی جلد کتابهای لاتین نسبت به نسخ فارسی رشک بورزی و من نقاشیهای مینیاتوری وسط کتابهای قدیمی را نشانت دهم. تو از هومر بخوانی من از دگرها شنیدستی این هم شنو روایت کنم.تو از زیبایی شعر گوته برایم بنوازی من هم اشاره به استادش لسان الغیب بکنم. تو از هفت گناه کبیره داستانروایی کنی. من از هفت وادی، هفت اورنگ و هفت پیکر بگویم. و در نهایت هردو متفق القول باشیم که خیام شاه دوبیتی گویان است.
ای نوای درونم
بلوتوث ماشین برای تو. اگر خواستی بدون نگرانی رپ بگذار تا باهم هد بزنیم. بیا تا به حرف شاهزاده و ملکه گوش کنیم. با نورماه از تنهایی لذت ببریم و با تصور اژدهاها ایمان بیاوریم. بگذار امینم را به زیبایی بشناسیم. در اوقات نخکشی پادشاه شب رامین و خیلی دور اولافور را بیاور. در اوقات نسخی بگذار شهرزاد چاووشی را قربانی چشمهایش کنیم. و کسی چه میداند. شاید آن موقع نوه شجریان هم خواننده نابی شده باشد که باهم بحث کنیم که کدام از این سه بهترند. اما آیا آن موقع هم شایع شده است که یاس را به هیچکسی جز بهرام ترجیح نمیدهند ؟
ای نور دیدهام
اگر فیلم دانلود کردی، بدون هیچ نگرانی بیاور باهم نگاه کنیم. قول میدهم به مادرت چیزی نگویم. با چشمهای نابینا، رنگ خدا را ببینیم. توی حوض، نقاشی کنیم. با سلکشن رویا دنبال الی بگردیم. مطربی و بادیگاردی یاد بگیریم و دلشکسته ، اخراج بشویم.
اگر از من بپرسی دیکاپریو چه کسی بوده نمیدانم آن را با جزیره شاتر معرفی کنم یا هوانورد. اما میدانم بین فینچر و نولان و هیچکاک نمیتوان برتری انتخاب کرد. پس بیا تا با ذهن زیبا، بازی تقلید را انجام بدهیم و ارقام پنهانی را با نظریه همه چیز پیدا کنیم. گاهی لازم است مثل استاد کودا فالش بنوازی تا عیب دیگران را همچون مسیر سبز پنهان کنی. اما یادت باشد همیشه به دستور کتاب سبز موقع انجام کاری تمام حواست سمت کارت باشد و اعضای خانوادهات را مثل مرد بارانی دوست داشته باشی. شاید نیاز باشد مثل فارست بیدلیل بدوی ولی مثل دفترچه دنبال دلت بدو.
در نظر داشته باش که اگر کتابهای کتابخانهات افتادند شاید تنها دلیلاش جاذبه نباشد. شاید کسی در فضا گمشده است و برای بقا سیب زمینی میکارد.پس از حس ششمات الهام بگیر و دروازه از جنس ادویه ملانژ درست کن. با چرنوبیل و تایتانیک از سرگذشت فرو ریختن استوارترین کاخها درس بگیر و معجزه را با سالی و 13 جان تجربه کن. البته شاید مثل ستارههای روی زمین و 127 ساعت معجزه درون تو نهفته باشد. گرچه شاید هم دوست داشته باشی در بحبوحه 2012 آن گودزیلا در جنگ جهانی زد نمایان شود. شاید هم در قطار شرقی مثل شرلوک هیچ گمان غیر منتظرهای، در انتها باقی نمانده باشد. اما مطمئن باش زندگی در بیشتر اوقات بهترین پیشنهاد را برای رستگاری از باشگاه مشت زنی میکند و پایان غیرمنتظرهای دارد.
ای فرزندم.
قول میدهم انواع مدل بافتن مو و بازیهای پلیاستیشن را یاد بگیرم. تا بعدا باهم به استادیوم فوتبال و ماهیگیری و اسبسواری برویم. قول میدهم اگر خودم دیندار بودم دینی بر گردن تو نباشد تا به راحتی اعتقادات خودت را انتخاب کنی. اما همواره تو را به آزادگی و جوانمردی را آموزش بدهم. به تو خواهم گفت گرچه نمیتوان ولی تا حدد ممکن مردم را قضاوت نکنی. از سوال پرسیدن دست برنداری و مدام در تکاپو و کاوش باشی. زود باور نکنی و زود هم به شک نیوفتی. برای تو در کودکی کتاب خواهم خواند ولی تو هم قول بده اگر چشمهای من کمبینا شد برایم کتاب بخوانی. قول بده که مرا به خانه سالمندان نبری و من هم قول میدهم پوشک تو را در نوزادی زود به زود عوض کنم. قول بده مادرت را احترام کنی و تا جای ممکن ادب را رعایت نمایی. من هم قول میدهم به انتقادات تو گوش تغییر بدهم. قول بده گرسنه دانش و معرفت بمانی و تا سر حد ممکن به دویدن ادامه بدهی...من هم قولم میدهم تا جایی که بتوانم مقاومت کنم و بدوم...من هم قول میدهم فرزند ندیدهام.
من تا جایی که توانستم از آن چیزهایی که با آنها زندگی کردم برایت نوشتم. از کاووش، زیستن، کتاب، موسیقی و فیلم و... اما تو. به یادت باشد که برای زندگی کردن آمدهای. زندگی فراتر از چیزی است که آن را تصور میکنی. مطمئنا شگفتیهای زیادی منتظر توست. پس بمان و بساز.
از صمیم قلب: از طرف پروکسیما...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلم برات تنگ نشده...
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی خواهی خواند...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مانده در یادت