«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
ساقیگری!
مقدمه:
اجازه بدهید که همین اوّل کار از بابت عدم انتشار مطلبی که در انتهای مطلب قبلیم، عنوان آن را نوشته بودم، از شما عذرخواهی کنم. برخی مواقع تدبیر با تقدیر، جور در نمیآید. دیدید که توی فیلمها چند نفر یک نقشهی سرقت میکشند و فکر میکنند موی لای درز نقشهشان نمیرود، امّا زمان اجرای نقشه که میرسد، همه چیز به هم میریزد. در عالم نوشتن هم این اتفاقها میافتد. هر روز به مطلبی که مدتها قصد انتشار آن را داری چیزی اضافه میکنی و یک دفعه میبینی که هم خیلی خیلی طولانی شده و هم آن انسجام و استحکامی که باید داشته باشد را ندارد، پس چاره را در این میبینی که دست نگه داری و بیشتر بیندیشی.
این مطلبی که دارید میخوانید، بداههی محض است و در لحظه نوشته شده است. بدون هیچ یادداشت یا پیشنویس قبلی. این مقدمه هم بعد از کامل شدن مطلب، به آن اضافه کردم و در حقیقت، موخره است، نه مقدمه!
به نظرت ما چیزهای واجبتری برای خریدن نداریم؟
«این همه کتاب را برای چی میخری؟ تو که نمیتوانی این همه کتاب را بخوانی! به نظرت ما توی این خانه، چیزهای ضرروریتری برای خریدن نداریم؟»، این جمله را همسر مهربانم هر بار که محمولهای حاوی یک عالمه حال خوب، یعنی کتاب را به در خانه تحویل میدهند، تکرار میکند. با گفتن حرفهایی شبیه به این: «شما حق دارید این را بگویید، ما توی این خانه، چیزهای واجبتری برای خریدن داریم، ولی خودت هم میدانی که پول من به چیزهای واجبتری که شما میگویید، نمیرسد. پولم فعلاً به ... نمیرسد، ولی (یواشکی: با عقب انداختن...، بیخیال...، بگذریم!) به خرید کتاب میرسد. بعد هم، لزوماً همهی این کتابها را که حتماً خودم نباید بخوانم!»، سر و ته قضیه را به طور موقت و تا رسیدن محمولهی بعدی، هم میآورم. امّا حقیقت را بخواهید بدانید، همهی کتابهایی که میخرم را واقعاً خودم نمیخوانم! برویم تا در ادامه به شما بگویم با آنها چه میکنم؟!
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو/دادند ساقیان طرب یک دو ساغر!
مگر آن ساقیای که خروار خروار انگور را شراب میکند، تمام شرابها را خودش مینوشد. اگر خودش بنوشد که از فرط مستی، بیهوش شده و یا حتی جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد.
نمیدانم چه شد که کار به اینجا رسید و تا به خودم آمدم دیدم به یک ساقی تمام عیار، تبدیل شدم. البته ساقی مشروب و مواد، نه، ساقی کتاب! قرار نیست تمام کتابها را خودم بخوانم و لذّت سکرآور و مدهوش کنندهی مطالعهی آنها را ، فقط و فقط به خورد روح و روان خودم بدهم که. الان دارم به این فکر میکنم تمام کردن جملهی قبلی با «که» کار صحیحی بود یا نه؟!
خوشا شراب و خوشا ساقی و خوشا بزمی/که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش!
هر وقت که به اداره میروم، با خودم چند کتاب به همراهم میبرم. آخر باید به درخواست متقاضیان کتاب، از رانندهی سرویس و آبدارچی اداره گرفته تا کارمند دبیرخانه و سایر همکاران، جواب بدهم و حواسم باشد که کتابی به آنها ندهم که از مطالعه زده شوند. البته متقاضیان کتاب، فقط کارکنان اداره نیستند، برخی از اعضای خانواده، فامیل و رفقای محدودم نیز، جزو آنها هستند. هر کدام تقاضای خاص خودشان را دارند. رانندهی سرویس، فقط زندگینامه و داستانهای واقعی، میخواند. به گمانم هر چه کتاب زندگینامهای داشتهام را تا الان خوانده است، برای همین کمی به هول و ولا افتادم که آیا کتاب زندگینامهای دیگری در کتابخانهام دارم که او نخوانده باشد؟! یکی از همکاران فقط کتابهای فلسفی و انگیزشی میخواند، یادم است اولین کتابی که به او دادم تا بخواند، کتاب «انسان در جستجوی معنا»ی ویکتور فرانکل، بود. بعد از خواندن این کتاب عطش مطالعهاش چند برابر شد. حالش را خوب میفهمم. یکی دیگر از همکاران فقط رمان میخواند. از بابت او فعلاً خیالم راحت است، چون حالا حالاها میتوانم از بابت رمان او را پشتیبانی کنم. ولی اکثر همکاران زمان درخواست کتاب، میگویند یک کتابی بیاور که خودت هم با خواندنش، خیلی حال کرده باشی. البته برخی هم خواهان کتابی خاصی هستند که تو خواندهای و اصلاً با خواندن آن حال نکردهای و یا نخواندهای، چون میدانستی که با خواندن آن، به هیچ وجه حال نخواهی کرد!
ساقیا لبریز کن ساغر ز می/انتظار باده خواران تا بکی!
همین دیروز بود که داشتم به ساقی شدنم و حس خوش ساقیگری فکر میکردم. با خودم گفتم حتماً کسانی هم که خدای نخواسته (خدای عزیز که نخواسته، خودشان میخواهند!) اهل مشروب و عرق هستند، به ساقی خودشان، سفارش میکنند که بهترین مشروب یا عرقی که توی دست و بالت داری را برایم بیاور. آن مشروب و عرقی را بیاور که خودت با نوشیدن آنها بیشتر مست میشوی و احتمالاً آن کسانی هم که اهل مواد هستند، به ساقی خودشان میگویند، جان مادرت جنس خوب بیاور، جنس اصل بیاور، همان جنسی را بیاور که خودت مصرف میکنی!
لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟/انداز خویشتن را در بحر بینهایات!
من نه از طعم مشروب و عرق اطلاعی دارم و نه از حال بعد از مصرف مواد، ولی از طعم کتاب، سرشار هستم. نوشتم سرشار؟!، عمراً، ... خالی بستم! هنوز سرشار نشدهام و فکر نمیکنم که هیچ وقت هم سرشار شوم. چرا؟ چون هر چقدر که کتاب میخوانم، از یک سو بیشتر به نادانیام پی میبرم و از سوی دیگر برای دانستن بیشتر تشنه میشوم و عطش پیدا میکنم. برای این که این عطش را بتوانم خاموش کنم، از هیچ فرصتی، نمیگذرم. هیچ انتظاری را بدون کتاب سر نمیکنم، هیچ فراغتی را بدون کتاب سر نمیکنم، امّا باز هم عطش دارم.
ساقیا برخیز و درده جام را/خاک بر سر کن غم ایام را!
لذّت مطالعه، جزو محدود چیزهایی است که سبب میشود، دردها و زخمهایم را به طور موقت، فراموش کنم. این دردها و زخم ها که میگویم، برای خودم نیست. به دردها و زخمهای کودکانهی خودم عادت کردم و یک جورهایی دوستشان هم دارم. چون دردها و زخمهای خودم، زنگ هشداری هستند که هر ثانیه به صدا در میآیند. زنگ هشداری برای جلوگیری از فراموش کردن این که فانی هستم و فرصت چندانی ندارم. دردها و زخمهایی که میگویم، خیلی بزرگتر از این حرفها هستند. این قدر بزرگ که هر چیزی که در این عالم و کرهی خاکی و به قول سنجیدهی دوست فرهیخته و بزرگوارم، نهاد نا آرام جهان، وجود دارد، در آن جا میشود.
میکنم تقدیمتان متن وصیتنامه را/تا پس از اجراش احساس سبکباری کنید!
راستش میخواستم وصیت کنم، وقتی مرا دفن میکنند، یکی از کتابهایی که خیلی دوست دارم را همراهم خاک کنند، میدانم این کار ابلهانه به نظر میرسد، ولی میخواهم قبرم نیز از عطر کتاب سرشار شود. ولی نه، هیچ کتابی نباید خاک شود، هیچ کس حق ندارد، هیچ کتابی را دفن کند. قلب کتابها باید تا ابد، بتپد. کتابها باید تا دنیا، دنیا است، به زندگیشان ادامه دهند. این انسانها هستند که رو به زوال میروند و مرگ، سرنوشت محتوم آنها است. ولی همانطور که سرنوشت کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، یکسان نیست. سرنوشت کتابهای خوب و کتابهای بد نیز تفاوت دارد، کتابهای خوب، این سعادت را دارند که حیات جاودانی داشته باشند.
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها, که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها!
هر چقدر از حس خوش ساقیگری بگویم کم گفتم. نمیدانم ساقیهای مشروب و مواد هم به همین اندازه حس خوش بهشان دست میدهد یا خیر. امّا ساقیگری کار آسانی نیست. باید بدانی هر کسی از چه ذائقهای برخوردار است. باید هر کاری که از دستت بر میآید انجام دهی تا مبادا مشتریانت بپرند. از دیگر مشکلات اساسی ساقیگری، بُردن و پس نیاوردن کتابی است که به آنها امانت دادی. تازه یک ساقی باید بتواند به مشتریانش، مشورت هم بدهد. مثلاً همین چند روز پیش یکی از من پرسید که چه کار کنم که سرعت کتابخوانیام بیشتر شود؟ در جوابش گفتم: «اصلاً به تند خواندن کتابها، فکر نکن. کتابهای خوب را نباید بخوانی، باید اقامه کنی. اقامه کردن با خواندن خیلی فرق دارد... ولی اگر صرفاً به خواندن کتاب فکر میکنی، مطمئن باش که با خواندن هر کتاب خوبی، هم مغزت را تیز می کنی...، هم چشمهایت را برای گردش بهتر بر روی کلمات، روغنکاری میکنی. این جوری میشود که کتابهای بعدی را راحتتر میخوانی. کمکم بدون این که لبانت را تکان دهی و تنها با حرکت دادن چشمهایت، کتابها را خواهی خواند.»
گویا لذّتِ بیدردسر، اصلاً وجود ندارد و در کنار هر لذّت این دنیا، باید صابون یک سری سختیها را هم به تن بمالیم. امّا خودمانیم، برخی لذّتها، به سختیهایشان، میارزند. مثل همین لذت ساقیگری، البته لذّت ساقی کتاب بودن! شما هم میتوانید امتحان کنید.
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامه شماره نوزده، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده شدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید خرداد هم تمام شده، پس لطفاً بجنبید!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: به نقل از کتاب «از کتاب رهایی نداریم»
کتاب مهم همیشه زنده میماند، با ما بزرگ میشود و با ما پیر میشود و هرگز نمیمیرد. زمان بارورش میسازد و تغییرش میدهد، در حالی که کتابهای بیاهمیت به حاشیه تاریخ میروند و محو میشوند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه چیزی از ادبیات ما در ادبیات غرب نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفره به کره شمالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینجا،«تغییر»مصادف است با«سنگباران»!