مانده در یادت

معمولاً تاریخ هارو یادم نمیمونه ، همیشه با خودم می گفتم خب که چی؟ امروزم یه روز مث بقیه روزا ، فقط عادت کردیم بهش وصله بچسبونیم.ولی اون روزی که دیدمت رو خوب یادمه ، روز که نه ، شب بود . شب قشنگ تره . چیزای عجیبی توی ذهنم می مونه ؛ دوست دارم پاک شن ؛ نمیشن . ولی تو ، خاطرات تو اولین فیلمیه که سالهاست توی مغزم اکران میشه و هر بار بند بند وجودم از دیدنت خوشحاله . بعد از چند سالم هنوز خریدار زیاد داری ، خودتم خبر نداری . شب بود و موج مو هات غرقم کرد ، همچین بدمم نمیومد . از بچگی آتیش بازیو دوست داشتم . شاید من فقط یه بچه بودم که می خواستم کنار دریای مو هات بازی کنم و تو منو برای همیشه بردی . من و همه ی کسایی که جنون زده ات شدن جمعمون جمعه . هر روز از تو میگیم و  اخر شب با خورده مو های پشت گردنت همدیگرو دار میزنیم، زیر پای همشونو خالی می کنم که خودم تنها بازمنده ی تو باشم .

می خندم ، می خندم ، دکترا میگن خنده خوبه ، ما هم قبول داریم . ولی گله دارم که چرا از تو نمیگن؟ چرا تو برای من تجویز نمیشی . ما که به یه لبخند شما تقلب القلوب والأبصار میشیم . اخم که میکنی جهانم اشوبه ، شناسنامم بی معنی میشه ، دیگه اهمیت نداره فرزند کی ام ، فرزند تو ام . هویتم از بین میره ، حس می کنم وقته مردنه ، وقت نا امیدی از امید . اُمیدِ نا اُمید من ؛ اَمن نفس بکش که من اینجام ، بالای سرت . از تو به جهان قانعم و از جهان به تو .