...نَکنَد فِکر کنی در دلِ منْ دریاٰیت نیستْ _ جِنسْ دریاٰیت با اَشکانَم یکیست!...
میخواهم بدانم عشق چیست
نمی دانم ، اطلاعی ندارم که دارم دیوانه میشم!
دیوانه چشم هایت که موج تناسخ با نسیم آز دارد
بیا مرا به سوی خودت جذب کن
بیا مرا به میان ۲ دستانت آمیخته کن
مغلوب و مخروب و بیتاب خطْ به خطْ و آهستگی و تندیِ دریای نگارِ عسلگون رخسارتم
مرا دعوت کن به سفره لبانت
مرا بخوان به مَنصه نگاهت
نظرت چیست من فکر بهشت برهوت دستانت را رها کنم سپس تو برای تصاحب لحظهای درکنارم ، مجیز من گویی؟ خواهی؟
نمی دانم ، اطلاعی ندارم که دارم دیوانه میشم!
دیوانه چشم هایت که موج تناسخ با نسیم آز دارد
نظرت چیست این کهنه داستان تعقیب گریز رابا بوسهای، عٰاشقانه کنیم؟ سپس؛
هر زمستان به عرشه آغوش آغشته به عشقت بجَهم؟
مست نگاه شیرینت ،،، حالت دیوانه وار اغوایت ،،، فقط خدا بداند که به چه مقدار زیبایی....
.
( برای ط`)
شبی رویای که 6 روز از تیرماه بانو گذشته و خودش رو به ساعت 10p.m رسونده.?
مطلبی دیگر از این انتشارات
بودنت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی احساس
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای آرزوی من...