دختری در جهان تردید...
مینویسم...
این بار مینویسم به نام تو، به نام تویی که دوران سختی را سپری میکنی...
مینویسم برای فردی که در این نیمه شب زندگی، تسلیم نشده؛ گرچه قامتش خمیده گشت...
مینویسم برای ثبت شبهایی که بالشت هم اغوش اشکهایت بود.
مینویسم برای روزهایی که سر بر کتاب نهادی و چهرهات خیس شد.
مینویسم برای تمامی شبهایی که گمان نمیکردی بگذرند؛ اما گذشتند.
مینویسم برای پستهایی که میگفتی هرگز رهایت نمیکنند؛ اما در تاریکترین لحظات سرنوشتت رهایت کردن..
مینویسم برای لبخندهای مصنوعی که در اتاقک اسانسور تمرینشان کردی!
مینویسم برای تک تک لحظاتی که خواستی نباشی، نباشند و نباشیم...
مینویسم برای تو که هرگز تسلیم نشد...

مطلبی دیگر از این انتشارات
راستش را بگو! تو هم دلت تنگ میشود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
امشب همه غمهای عالم را خبر کن
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیل
ایرلیا از وقتی که شاد دیگه نذاشت وارد شم ازت خبر ندارم
گفتم یه حالی بپرسم ازت
اما در طول تاریخ افرادی را میبینیم که در موقعیت هایی سخت تر از این زندگی کرده اند؛ آن هم با خطراتی که هر روز بر آنها تحمیل شده است. این افراد بارها با ترس هایشان روبهرو شدهاند؛ همان وضعیتی که در خلال فقر شدید، رویارویی با مرگ در میدان جنگ، هدایت ارتشی در نبرد، زندگی در دورههای انقلاب و آشوب و بحران، مصیبت های شخصی، یا دست و پنجه نرم کردن با مرگ، بروز میکند. افراد بیشماری در این شرایط باقی میمانند و روحشان با این بدبیاری ها خرد میشود؛ اما برخی، فقط با یک انتخاب بجا و سازنده، خود را از این موقعیت ها بیرون میکشند. افراد باید هر روز با این ترس ها روبهرو شوند و بر آنها چیره شوند؛ در غیراینصورت، باید به پایین ماندن تن دهند. آنها با این انتخاب، مانند فولاد، سخت و محکم میشوند.
با همین به اشتراکگذاریهای ریز ودرشت امید داریم به ادامه دادن.^^