نامت

نامت را نمی‌دانم اما به چشمانت که نگاه می‌کنم صخره‌ی سیاهی می‌بینم که مهتاب از آن گذر کرده. لغزیدن سنگ‌های زیرپایمان و صدای جاری آب متوقف‌ام می‌کند. منتظرم چیزی بگویی. اما تو تلاشی نمی‌کنی. بلندای درختان کنار جاده، نگاهم را به آبی آسمان می‌کشاند. ابرها هم به ما چشم دوخته‌اند. بیشتر به تو، تا چیزی بگویی‌. آرامی. منتظرم. سکوتت شبیه ترس است، سرمایش بر جانم می‌نشیند. شانه‌هایم می‌لرزند. دستانم را به هم گره می‌کنم و کلماتم کودکانی می‌شوند که در‌ لحظه تولد مرده‌اند.

- تقصیر چه کسی است؟

سکوت کرده‌ای. بغض می‌کنم. زمان در چشمانت متوقف شده. سر برمی‌گردانم. درختان به جاده نگاه می‌کنند. می‌روم، بی‌آنکه نامت را بدانم.


تمرین نوشتن خلاق- ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲


فقط خواستم عکس هم داشته باشه
فقط خواستم عکس هم داشته باشه