بسپار به دَرک ، آنکه ندارد درک ..
نامه ای برایِ آنها ...
اهای ! اره با شمام ...
شمایی که یروزی دلیلی برایِ خندیدن و حتی دلیلی برای نفس کشیدنم بودین ..
چیشد پس ؟ پیشمون شدین ؟ باید مقام بالاتری تو قلبم بهتون میدادم تا منو بپذیرین ؟
ولی نه .. خوب شد ندادم وگرنه الان باید کامل از بین رفته، میبودم .
منم مثل همه ی ادمای دور برتون ، چیمیشد حضور منم پذیرا باشید تا اینطوری تو اتیش نبودنتون نسوزم ؟ چیمیشد اگه از این سنگدلی و بیتفاوتی تون نسبت به منُ قلبُ احساساتم کم میکردین ؟ چیمیشد اگه این کارارو نمیکردین تا منم بویی از زندگی و دلخوشی ببرم ؟ هیچی نمیشد .. شما خودتون نخواستین و این از هر دلیلی منطقی تره !
کاشکی میتونستم بگم خب بدرک که این تصمیمشون بوده ، کاشکی منم میتونستم یکم مثل شما باشم و احساسات برام اهمیتی نداشته باشن ، ولی خب چیکار کنم که برام اهمیت داره ، همه چی برام اهمیت داره !
ادمای زیاد جدیدی به زندگیم اومدن ، ولی هیچوقت نتونستم اونجوری براشون باشم که برای شماها بودم ، میخواستم بهترین ورژن خودمو براشون بزارم ولی نتونستم ، و اونا کلافه شدن از این حال مبهم و این منِ سردرگم و رفتن .. مثل شما ، شماها رفتین و نه تنها خودتونُ بلکه تمامِ منو از من گرفتین !
و الان این منم با یه مغز مُشوِش و حالی که چندان خوش نیست .
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست در دست تو، قدم زنان تا ابد
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهای دیرینه برای عشق شیرینِم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستت بوسیدنی بود..