نامه بدون پایان ۲

هنوز معتادم ؛ به شب بیداری، خالی کردن پاکتای بهمن، خوردن عرق میهن . لج باز و عبوس و خود خواه . هنوزم رو خط موزاییکا یه اندازه قدم بر می دارم و از زیر کار در میرم . هنوز وقتایی که بارون میاد رو بخار شیشه از تو می نویسم و به هواپیما نگاه می کنم تا محو شه . کاش باور کنم بچگی تموم شده و شادی های بی دلیل پَر کشیدن ، روزایی که تنهایی انتخاب بود ، نه اجبار . هنوزم بی اراده میرم کوچه قدیمی و با توپم تنها میشینم منتظر بچها ، کسی نمیاد ، دم غروب بغضی میشم نا امید بر می گردم از کوچه ی انتظار ، خودم اسم گذاشتم براش ، مردم رد میشن ، نمیدونن ، من می دونم چرا اسمش انتظاره .


آسمون تیکه پاره شده . خورشید داره میره غرب ، خیلی غرب .دراز می کشم کف موکت سوخته ، تا صبح به تو فکر می کنم ، اینکه کجایی و لبخندت ، خون چند نفرو سهم لبای سُرخِت کرده . می خواستم سوار زمان بشم و با تو بدوعم ، هر ثانیه و هر روز و هر سال ، یا از پشت شیشه رفلکس حرکاتت رو نگاه کنم ، از قدیم گفتن دوری و دوستی . اون روز اخرین صفحه سجلدم مُهر خورد . ریه هام دکتر لازم شده بودن ، غروبا بچه میشدم زانو هامو بغل می کردم ، بابا نبود دستمو بگیره و بلندم کنه .


ادامه دار..