نامه صد و بیست و چهار ( برای روز عشق )

یار دورم سلام!

ولنتاین امسالمون تو شرایط آن استیبل در حال برگزاریه. من یه هفته است تو یه بحران مزخرف دیگه گیر کردم و تو هم همه ی کارگاه‌های آموزشیت افتاده تو همین روزها. الانم داری از یه شهر میری به یه شهر دیگه برای یه کارگاه دیگه .

ببوسمت که خسته ی راهی.

یادمه پارسال دم ولنتاین قصه ی فرهاد همدانشگاهیتو برام تو نامه نوشتی. منم میخوام امسال قصه ی یکی از دوستامو برات بگم.

من با فائقه تو ۲۵ سالگی تو محل کار جدیدم آشنا شدم. فائقه ۵۰ سالش بود یه خانم دکتر متشخص و دوست داشتنی. همسرش استاد دانشگاه بود.

در واقع دکتر، رییسم بود. دیدی یه وقتایی تو زندگی به یه آدمی بر میخوری که واسه خودشون یه ایدئولوژی و جهان بینی خاص دارن؟ با خودت میگی وای این آدم چقدر آدم حسابیه، چقدر همه چی تمومه ، چقدر خوشحالم که با همچین آدمی آشنا شدم و ازش یادمیگیرم ؟

دکتر دقیقا یکی از اون آدما تو زندگی من بود.

یه بار اومده بود تو اتاقم یه کاری داشتیم، نشسته بود تا من یه کاریو براش انجام بدم. نمیدونم چی شد یا چه اتفاقی افتاد که حرفمون به اونجا کشید ولی هنوزم جمله هاش یادمه که گفت:

من تو زندگیم به هر چی که میخواستم رسیدم. هر چیزی هم که دست خودم نبود به بهترین نحو بهم رسیده بود. خانواده ی خوب ، همسر خوب ، کار خوب ، موقعیت اجتماعی خوب . اما حسرت یه چیزو دارم که مونده به دلم .

نگاهشو ازم دزدید و موهای جو گندمیشو هل داد تو مقنعه اش و لبای نازکشو به هم فشار داد و گفت:

عاشق نشدم .

بعدش سرشو بلند کرد و زل زد تو چشامو یه لبخند تلخ زد و بدون اینکه کارشو تمام کرده باشم گذاشت ، رفت.

انگشتم رو کیبورد خشک شد یه عالمه ررررررررررررر پشت هم تایپ شد و من تازه فهمیدم حسرت چه شکلیه .

من اون موقع فکر میکردم فهمیدم خانم دکتر چی گفته . خیلی هم بهش فکر کردم .

ولی الان که عاشق تو ام میفهمم خانم دکتر چی گفت و چقدر اون حسرت ، حسرت بزرگیه .

ولی چیزی که برام عجیب بود این بود که اون چجوری فهمید که عاشق نشدن چه حسرت بزرگی میتونه باشه .


علی قشنگم !

شاید من مثل خانم دکتر به هر چیزی که میخواستم نرسیدم . اما خیلی خوشبختم که حسرت عاشق نشدن تو دفتر حسرتام نیست.

عاشق تو بودن اِند خوشبختیه علی جون

گور بابای همه ی بحران های مسخره ی دنیا

من تو رو دارم

ولنتاین مبارک علی جون

بوس 💋