نامه ها و نشانی های تو...


یادمه سالها پیش وقتی نامه های سیدعلی صالحی رو خوندم، پیش خودم گفتم که چقدر احساس نیازه که همچین نوشته هایی خلق بشه...

اما حالا میدانم که باید تا سر حد جنون دلداده باشی... باید نفست به نفسش بند باشد... باید ساعت ها بنشینی و به او فکر کنی... خیال کنی، بخندی، غصه بخوری... باید قلبت را بلرزاند... تپش قلبت تبدیل به حرکات قلم شود و کاغذ بستر پر نقش خیال او...

حالا امروز به همان شوریدگی مینویسم... دوست دارم سید علی صالحی هم نامه های من و معشوقم را بخواند!

؛

وقتی دو نفر پایه ی دیوونه بازی هم همدیگه باشن، زندگی قشنگ تر میشه... وقتی تو سال 2024 دو نفر برای هم نامه مینویسند، یعنی هنوز هم میتوان عاشق بود...

؛

من با تو از نو همه چیز را شناختم... کوچه ها، درختان، سایه ها و نور خورشید، ترمینال، فرودگاه، ماشین، چراغ قرمز و... همه ی اینها با تو معنای دیگری دارند...

؛

راستی یاد آن شب افتادم که در کوچه پس کوچه های شهر، وسعت عشق را اندازه میگرفتیم... یادت هست...؟

ما آشنا ترین عابران پیاده بودیم، ولی همدیگر را نمیشناختیم...!